شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

مرا عهدی است...

مرا  عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم

 هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم

 

فقط میدانم که آنقدر نگاهش خسته است و ناراحت که جایی نمی مونه واسه توقع های ساده ی من....رو دوش کوچکش آنقدر بار هست که دیگه جایی برای حرف های من نمیمونه..فقط میتوانم از دور شاهد دور بودنش باشم ! همین ... میس÷ورمش به خدا .... فقط به خدا اعتماد دارم و میدانم که ÷یشش اون ایمن تر از همیشه است

 

علی  یارت

تولدش مبارک

 

 

امروز روز تولد مامانیمه ! روز تولد یک انسان بزرگ کسی که تمام عمرم  فقط میتوانم مدیون مهرش باشم..خدا سایشو از سر من کم نکنه! الهی من قربونش  بشم.....خاک ÷اشم...! از همین جا دستاشو میبوسم.....خدایا به من قدرت بده که بتوان گوشه ای از بزرگیهاشو جبران کنم.

خوشحالم که روزی مادر  میشم. ! شاید بتوانم تمام اون لطف هایی که مادرم به من کرد و بی جواب موند را در حق کوچلوهام بکنم...

مامنی تولد خیلی مبارک!
شباهنگت

سرگیحه!

 

 

در انتهای خودم ایستاده ام .. بی انکه قدم بگذارم به انتها رسیدم..شکی نیست که بعد از هیجده دور چرخیدن سرگیجه امان از کفم به در برده است  و تاب و توان "بودن " به انتهای خود رسیده است

18 سال است که حف میزنید و می بافید و ÷نبه میکنید و دوباره ها میبافید

حوصله ام سر رفته است و از درونم بیرون میرزد و اجاق حرفهایتان را به یکباره خاموش می کند .. چنان جلز ولز میکنید گویی شما رابه جای ذرت بو داده اند

می اندیشید که با خوب بودن می توانید  خودتان را توجیه کنید. نمیدانید که بهشت دیاری است که کسی بدان ÷ا نمی نهد مگر به خواب زیرا که یکبار مادرمان در بیداری سیبی چید  و حال ما سرزمین مادریمان را در خواب هم نمیتوانیم دید  و این است عدالت خداوندتان !

من 18 سشله ام و انسان را آنسان که می نامند نمیشناسم ..باور ندارم  معجزه ها کلاه مناسبی برای سر های گنده تان  باشد ! چهد ر گوشتان خوانده ان که جانماز آب میکشید خداوند عالم است .از قبل ربتان به شما در این دنیا جچه میرسد من ناگاهم .ولی میدانم که ÷ای آنباتی در کار است ..زیرا که شما خودتان را به بالا تر از این نیم فروشید

چشم هاتان به حقیقت ساده ی این دوران کور است .دوران بی چون و چرایی که زندانی اش هستیم ...ارثی که مادرمان به یادگار گذارده است .دورانی حه خواسته و نا خواسته جزیی از اوییم و او به گرد ما و ما به کرد او میچرخیم . حال کدام لحظه به سرزمین سکون و بی دوران ÷ا مینهیم نمیدانم و ولی میدانم که دیگر خستهام از سرگیجه های مکرر بی انتها !18سال سرگیجه بس است .باقی سرگیجه هارا میس÷ارم به شما و فرزندانم  فرزندان فرزندانم ..و

شما نیز چنین کنید

مرداد 83

 

منم میخ صلیبت!

 

 

با قامت بلند فریاد میگویمت :

اینک منم میخ صلیبت که بر تو فرو آمده است تا مصیبت های آدمی را ÷ایانی بخشی!

مجری نمایشنامه ی تو ام ای مصلوب .بر تو ارزانی میدارم دردهایم را و جسمت را به صلیبت میکشانم

وتمام دردهای گذشتگان در من خلاصه میشود و بر تو  سوار !

چه آسان میخری !
مرداد83

باز کرد آغوشش را  سکوت و

 لبهایم را سخت به خود گرفت

و محکوم کرد به نشنیدن مرا

 و برایم بارها و بارها سرود

تو تنها نیستی

بلکه تنهایی با توست

و من باور کردم که

 هیچ کس با خویش تنها نیست

 

خرداد 83

سلامی دوباره

 

سلام... بعد از مدتها  فرصتی شد که چند خطی بنویسم.

حال و هوام با روز های قبل فرق کرده .... دوستم که تمام نوشته های این وبلاگ برای  اون بود(فرزانه) رفته هند!!  و حس و حال من را هم  با خودش برده.......

ممنونم که با این که می دانستید من وبلاگم متن جدید نداره سر زدید.  از روی همتون شرمنده ام. بخصوص مجید آقای  عزیز که همیشه در صحنه است و منو با تمام خوبیهاش شرمنده و خجول میکنه....

امیدوارم  مهربونی های همتون را یک روزی جبران کنم

نماز روزه های همه قبول باشه .. من را یادتون نره سر افطار.. منظورم اینه که موقع خوردن جای منو خالی کنید.... نه بابا شباهنگ مزاح میفرماید.. دعا کنید خدا یه عقلی به من بده یه مال و منالی  به همسایمون.....

خوش باشی یا علی