چشم هایم امروز
در مسیر همیشگی ام
آوخته پیر زنی شد که
با چنگ و دندان
_ و البته دندان های کرم خورده یک در میانش _
چادر سنگین سیا هی را به سر نگه میداشت
با دستی
آویزان میله اتوبوس
و با دست دیگر
صلوات شمار را می فشرد
و پله های مذهب را بالا میرفت !
ندانستم که دوستش دازم یا که نه ؟
باور کنم دوباره
بهانه ای شده ای بر پاکنویس کردن
چرک نوشته هایم ؟
با این تفاوت که اینبار در آغاز فصل
دیگر به نام خدایی نخواهد بود
و کاغذ ها خطی به سنیه نخواهند داشت
سفید سقید
راستی یادت باشد من جویده ام
پاکن های ته همه مداد هایم را ؟
هوا سرد شد .. من گرم شدم
هوا گرم شد من سرد شدم ....
همیشه ساز مخالفم
اینجوری کوکم کردن
کوکم ناکوکه
اما هنوز صدایی هست
شیشه ها رو من شکوندم ... لیوان هایی که مامانم خیلی دوستشون داشت ...اما ...دیگه واست عادی شده بود من خاک بر سر بشم...
آنقدر که ...
مبدانی چرا همبسه بعد از عصبانی شدن میرفتم تو اتاق ؟ از خجالت بدل شدن به آدم عصیانگری که در من زندگی میکنه و فقط تو می توانی بیدارش کنی...
نمبدانم تاوان چی را پس دادیم . اما نمی خوام تاوان تو را هم پس بدم ..
روانیم کردی نشستی و نمایشنامه ی تلخ منو نگاه کردی...بدتر از اون اینکه هر وقت یادم میافته از خودم بدم میاد