امروز دوباره بعد مدتها نشستم پای کامپیوتر دیگه روز های اخر و من کم کم باید مثل پارسال برم. برم دنبال کار خودم . البته برای دیگران خیلی خوبه چون از دست اراجیف من راحت میشوند ولی من چی ؟ من دلم میترکه از دلتنگی
داداشی مو چی کار کنم ؟
من اگه واسش حرف نزنم می میرم که آخه ! بگذریم
امروز صبح با شهره رفتیم پارک و کلی ورزش کردیم . من نمی دانم دختر ها کی وقت می کنن که این همه ارایش کنند ؟ والا من حاضر نیستم از خواب نازنین بگذرم تا ارایش کرده بیام پارک اونم برای ورزش کردن ! . اصلا ورزش یک جورایی بی آرایش خیلی قشنگ تره !
کلی پیاده روی کردیم و طبق معمول وقتی دو دقیقه امدیم که استراحت کنیم....
به نظرم ازادی هم حریمی داره ! یعنی حتی همین آزادی هم توش یک سری مرز و حدود هست .
آزادی تا وقتی قابل پذیرش است که آزادی دیگران را سلب نکنه ! امروز واقعا فهمیدم که خیلی وقت ها حقمون است که آزادی نداشته باشیم ( البته سوئ تفاهم نشه منظورم آزادی رفتاری است نه آزادی بیانی )
دیروز یک عینک هزار و دویست تومانی خریدم . کلی باهاش کیف میکنم . یکی از دوستام هی میگفت جواد بدبخت بیچاره ! ای بابا عجب ها ..
میگم نکنه واقعا من با خریدن یک عینک آفتابی 1200 تومانی قراضه ی بدون مارک بدبخت شدم !
حالا چی کار کنیم ؟ چه طور این معظل ( ؟ درست نوشتم ؟ ) را رفع کنیم . خدا به دور نه اصل خدا به نزدیک!!!
صدای مجید رو میشنوم که میگه شباهنگ با خدا شوخی نکن! باشه باشه چشم من مخلص همه هستم !
دیگه فعلا همین
یا علی