صلیبت را ویران میکنم !
وقتی که معکوس همه ی عکسهایت ایستادی آنوقت نیشخندم معنا میگیرد .
از این خاکی که بر سر میکنم بوی خون می اید. بوی خون لخته شده ای که بیش از آنچه که فکر کنی قرمز است .
ولی آیا زبان سرخت اینگونه کرد؟
بعید میدانم به زبان سرخت ربطی داشته باشد . هر چه که هست زیر سر آن دل صاحب مرده ات است که همه معادله ها را به گند می کشاند .
کفنت سفید ست همچون موهای رو شقیقه هایم !
میدانم استاد این بار هم این جملات پا در گریز پیوند معنایی ندارند ولی ترتیب گفتنم همین است که هست !
تو زدیار من آمدی ... سکوت جانم به هم زدی .... شیشه ی غم به تلنگری ... زدی شکست ... چو نغمه ای بیش و کم زدی ... به دل ریشه ام تو تو چنگ زدی ... روشنی چشمون تو به دل نشست ... هوای من شد هوا تو ... صدای من شد صدای تو ... تپیدن قلب به خاطرت .. کشیدن درد برای تو ... ای گل یاس و سپید من ... ای طلوع خورشید من .. عطر تن تو به جان من چه خوش نشست .... ای تو هم گریه ی دل پذیر.... ای تو صفای دل اسیر ... بی تو حکایت زندگی دلم شکست . ( تقدیم به دوست عزیزم سوسک سفید )
عاشق می شوم به ترتیب!
سلام. راستش نفهمیدم دقیقا منظور و مفهمون نوشته ات رو اما ظاهرا فضایی که توصیف کردی فضای خوبی نبوده و اوضاع قمر در عقرب است. همینقدر هم که فهمیدم ایول! مخلصیم. یا علی
"میدانم استاد..." حالت یه PS رو داره.
و متن تو هنوز تموم نشده.
اما خوب بود.
مثل بعضی از کارای راک دهه 80 شده.
یا شعرای کرت کوبین.
نزدیک بود پس بیفتم