برای اولین بار پس از سالها دستان گرمش را روی گونه هایم لمس کردم . وقتی چشمهایش را دوباره یافتم وقتی دیدم وجودم از نیاز به او منبسط شده است . وقتی احساس کردم به لحظه تبلور احساساتم پا میگذارم . ان هنگامه که لبخندش لبانم را از هم گشود و غبار سالهایی که بر لبان غمزده ام نشسته بود به هوا برخاست و هنگامی که سینه اش را استوار یافتم باورش کردم
داشتم بوسه های مادرانه اش را که هر لحظه بر موهایم نقش می بست را باور میکردم و تمام گله های دوری شانزده ساله را از قلب و دلم پاک میکردم ولی هنگامی که تپش ناراست قلبش را شنیدم دریافتم
او هنوز دروغگوست !!
شباهنگ با دنیایی از دروغ :(
گوش کن شباهنگ... گوش کن... صدای سکوت میاد... با سکوت هم آهنگ شو... دیگه تموم شد... حالا راحت فکر کن فقط و فقط به خودت.
دوستم ! سالهاست که سکوتم را هم به تاراج بردند ....
سکوت و هر وقت از اب بگیری تازه است !
حواست باشه وقت و تلف نکنی. یادت نره ببینی و بشنوی ! به گذروندن عادت نکنی یه وقت . خیلی باید حواست به گوش و چشمت باشه که تو طول روز کم کاری نکنن. وگرنه از ۲۴ ساعت شاید یه ساعتشم زنده نباشی . یه ساعت چیه بگو یه دقیقه ؛ زنده زندگی کردن کار سختی ؛ پس مراقب خائن هایی که چشم و گوشت رو می بندن باش . یادمون باشه خیلی چیزا هست که می تونه برامون قفس بسازه.همین الانشم ممکنه اسیره خیلی از قفسا باشیم که خودمون هم نمی دونیم . سکوت بهمون کمک می کنه . به قول شرمین : باش ! سایت کم نشه .