سرم گردن کشی می کند و سر گردان یک آن با تو بودنم . به ریش هایت آویزانم و تاب میخورم .... و تاب می خورم جایی میان زمین و هوا ... مردد در آفتادن ویا چنگ زدن و تاب می خورم ... رها کردن و یا آویختگی و تا می خورم.... خونم منجمد میشود ولی همچنان تاب میخورم ... واگر به یکباره باد بیاید ؟
از تو گذشته ام اما یاد و خاطرت سر بر می آورد از سایه های روی دیوارم . و ترس از تکرار گذشته ها در دندانهایم جان میگیرد و سکوت رختخوابم را بر هم میزند آسایش خواب میرمد از من و هشیاری پی در پی نیشگونم میگیرد . گذشته هایت بر من حرام میکند مرحمت یک آن خفتن را !
گربه همسایه حامله است . بوی گند ویارش شهوتم را بیدار می کند . با لالایی خوابش میکنم . با دو دست ام خودم را به تخت می بندم و خودم را به خشونت زنجیر ها چفت میکنم
جنسیتم را خفه میکنم و از یاد ها میبرم ! گربه های ولگرد عاشق هم دمشان را روی کولشان میگذارند و می روند . از دور شهوتشان را میبینم که بو می کشد و سوراخی را برای خزیدن پیدا میکند .
با خودم که نمیدانم چه هستم سر میکنم و در امانم
بد نمیگذرد ....