-
سلام بعد از سالها !
چهارشنبه 6 اسفندماه سال 1393 04:41
هوش هیجانی: تو اتوبوس ایستاده ام بغل دستیم پاش رو پامه : من شماره ١ : یعنی نمیفهمه ؟! چرا پاشو بر نمیداره . چطوری بگم ؟! اصلا بگم ؟ یه ایستگاه بیشتر نمونده تحمل میکنم . بعد از پیاده شدن : اه ... چرا نگفتم ؟ مرتیکه احمق ... روانی شدن مردم من شماره ٢: (با عصبانیت ) پاتو ور دار ببینم ؟! خودتو زدی به اون راه !؟(زیر لب و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 خردادماه سال 1392 00:37
دیگر عاشق نمیشوم ! نه میخواهم نه میتوانم
-
ندانستم که دوستش دازم یا که نه ؟
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 17:24
چشم هایم امروز در مسیر همیشگی ام آوخته پیر زنی شد که با چنگ و دندان _ و البته دندان های کرم خورده یک در میانش _ چادر سنگین سیا هی را به سر نگه میداشت با دستی آویزان میله اتوبوس و با دست دیگر صلوات شمار را می فشرد و پله های مذهب را بالا میرفت ! ندانستم که دوستش دازم یا که نه ؟
-
راستی یادت باشد من جویده ام پاکن های ته همه مداد هایم را
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 17:11
باور کنم دوباره بهانه ای شده ای بر پاکنویس کردن چرک نوشته هایم ؟ با این تفاوت که اینبار در آغاز فصل دیگر به نام خدایی نخواهد بود و کاغذ ها خطی به سنیه نخواهند داشت سفید سقید راستی یادت باشد من جویده ام پاکن های ته همه مداد هایم را ؟
-
" کسی در آن سوی شهر اسفندش را به سمت من فوت میکند !"
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 17:07
در تختم مچاله میشوم در این فکر که تنها دلخوشکنک این روز های بلند و داغ اسپند دود کردن های شبانه ی توست که باز میکند گره کور افتاده بر شاهرگ روزمرگی هایم را ... و شاید چشم بدی را کور که نمیتواند ببیند " کسی در آن سوی شهر اسفندش را به سمت من فوت میکند !"
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 12 خردادماه سال 1391 17:55
چون طلای ناب مرا بی منت از خاکم بکن یک شبی را عاشقانه از هوس پاکم بکن هر نگاهت موجی بر هر تخته سنگ پیکرم پرتلاطم تر ز پیشم. غرق امواجم بکن بی منت از خاکم بکن از هوس پاکم بکن غرق امواجم بکن... میپسندم بازوانت را به دور شانه ام اول کارم هنوز. فکر سرانجامم بکن با تو من در شب خیال دیگری دارم به سر همچو شبگردی مرا از خواب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 03:09
هوا سرد شد .. من گرم شدم هوا گرم شد من سرد شدم .... همیشه ساز مخالفم اینجوری کوکم کردن کوکم ناکوکه اما هنوز صدایی هست
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 04:29
چقدر خوبه که دیکه هیچ کی اینجا سر نمیزنه از ته دلم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 04:29
شیشه ها رو من شکوندم ... لیوان هایی که مامانم خیلی دوستشون داشت ...اما ...دیگه واست عادی شده بود من خاک بر سر بشم... آنقدر که ... مبدانی چرا همبسه بعد از عصبانی شدن میرفتم تو اتاق ؟ از خجالت بدل شدن به آدم عصیانگری که در من زندگی میکنه و فقط تو می توانی بیدارش کنی... نمبدانم تاوان چی را پس دادیم . اما نمی خوام تاوان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 فروردینماه سال 1389 19:32
همیشه فکر میکردم زندا مالهآدم های بد که نه خیای خیلی بده... ولی فهمیدم که واقعیت ها همیشه چپه است مثل خواب زن ! بیا دیگه بیرون بسه !ادب شدی بسه بیا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 16:19
سال نو لذیذ ویا شاید کمی هم کسل کننده .... وبی شک دلتنگ ! همیشه از فعل ها گریزان این بانوی فروردینی همیشه .....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 دیماه سال 1388 21:37
و تنها خیانت است که می ماند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 23:05
خدا از خدایی من را کم کند که اگر خدا بودم هیچگاه وضعتان این چنین نبود .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 19:51
می ترسم از فریبی که از تو نخورده ام . از خیانتی که از تو ندیده ام . چگونه میشود تو اینقدر منزه باشی ؟ آن هم با آن همه اشتباه من؟ می ترسم از حقی که کف دستانم نگذاشته ای از بلایی که به سرم نیاورد ه ای. از تاوانی که هنوز پس نداده ام . از خشمی که بر سرم خالی نکرده ای. از بزرگواری تو می ترسم واز خویشتنداری ات و بیرحمی که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریورماه سال 1388 19:46
عشقم را اتو میکنم تا چروک سالها از رویش برود .صاف شود . تا دیگر مچاله نباشد . جوان باشد همچون روز های جوانی اش ! ____
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1388 00:38
نور میرود تو می ایی در این تاریکی چشم های همیشه شب تو چون همیشه افکارم را زخمی میکند به عادت همیشه در این ساعات شب با تو حرف میزنم با توهمی از تو با خاطره دوری از اشناییمان ویا شاید با خاکستر ها که بوی ترا میدهند شاید .... راستی چرا همیشه بوی خاکستر می امد وقتی که تو می آمدی ؟ نه اینها شعر نیسنتد فقط نوشته هایی است...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 23:01
چونانی نیستی که در خور پیراهنم باشی تا ترا بگسترانم بر تمامی جانم !
-
واگر باد بیاید ؟
جمعه 30 مردادماه سال 1388 22:52
سرم گردن کشی می کند و سر گردان یک آن با تو بودنم . به ریش هایت آویزانم و تاب میخورم .... و تاب می خورم جایی میان زمین و هوا ... مردد در آفتادن ویا چنگ زدن و تاب می خورم ... رها کردن و یا آویختگی و تا می خورم.... خونم منجمد میشود ولی همچنان تاب میخورم ... واگر به یکباره باد بیاید ؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 22:47
از تو گذشته ام اما یاد و خاطرت سر بر می آورد از سایه های روی دیوارم . و ترس از تکرار گذشته ها در دندانهایم جان میگیرد و سکوت رختخوابم را بر هم میزند آسایش خواب میرمد از من و هشیاری پی در پی نیشگونم میگیرد . گذشته هایت بر من حرام میکند مرحمت یک آن خفتن را !
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مردادماه سال 1388 22:44
در این آشفته بازار بی کسی مرا بگوی که پناهنده ای نمی خواهی ؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 22:46
گربه همسایه حامله است . بوی گند ویارش شهوتم را بیدار می کند . با لالایی خوابش میکنم . با دو دست ام خودم را به تخت می بندم و خودم را به خشونت زنجیر ها چفت میکنم جنسیتم را خفه میکنم و از یاد ها میبرم ! گربه های ولگرد عاشق هم دمشان را روی کولشان میگذارند و می روند . از دور شهوتشان را میبینم که بو می کشد و سوراخی را برای...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 22:39
هنوزم میشه قربانی این وحشت منحوس نشد .... میشه اسیر شب و دیروز نشد ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مردادماه سال 1388 22:31
تو ای پری کجایی ؟
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 14:04
آن خس و خاشاک تویی پست تر از خاک تویی شور منم نور منم عاشق رنجور منم زور توبی کور تویی هالۀ بی نور تویی دلیر و بی باک منم مالک این خاک منم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1388 14:03
شعری از دکتر زهرا رهنورد: گرگها خوب بدانند که در این ایل غریب گر پدر مرد, تفنگ پدری هست هنوز گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند توی گهواره ی چوبی پسری هست هنوز آب اگر نیست نترسید که در قافله مان دل دریایی و چشمان تری هست هنوز
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 تیرماه سال 1388 19:52
اگه از این مملکت برم من تنها میشم یا ایران ؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 20:45
بعضی چیزا تمامی ندارند .... درد ها و رنج ها .... ارتفاع و پستی .... تو و من ..... من و تو ....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 تیرماه سال 1388 20:19
گشتم خزیداز غمت حیزان به بازار غمت
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 12:41
اوری تینگ ایز فینیش !
-
game over
یکشنبه 7 تیرماه سال 1388 13:29
بهانه ها موجودات مزخرف بی شرافتی هستند که تو مغز و روح و آدم زندگی میکنند . و ا ز اعتماد آدم تغذیه میکنند . و همین جور رشد میکنند و اعتماد انسان را تحلیل میبرند . بهانه ها باهوشند ولی کار نابلدند . زود گاف میدهند و هویت خودشون را نشان میدهند و لو می دهند که فقط بهانه اند .... ولی ما از اون ها کار نابلد تریم چون بهانه...