-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 01:51
گذشته ها را وام میگیرم به تازگی چیزی ندارم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 01:48
آرام حرف میزنه که مهم جلوه کنه ... منم بلند داد میزنم ک بفهمه جفتمون خودمونو گیر آوردیم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 اسفندماه سال 1387 01:46
نیمه های شب آشفته و پریشان میشم. نمیدانم ا ز آمدن فردا میترسم یا از شب ! آنقدر مینویسم و کتاب میخوانمو حرف میزنم که خسته شم و یه گوشه خونه بیافتم و بخوابم. باید برم تهران باید بیشتر برم تهران .... باید از این یک جا ماندگی در بام بوی نا گرفته ام. ۶ کیلو اضافه وزن در ۲ ماه اخیر ..... ۳ بار نشست پی خانه ...... انواع و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 03:48
با آفریدن ما خودشو برد زیر سوال .......
-
هههههههههههههههههههههههههههههری
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 03:44
گفته باشم هر کی بیاد جلو آماده باشه که برجکشو با خاک یکسان کنم .. دوستایی هم که موندن هری........هههههههههههههری آقا ... دوستیا ارزونیه خودتون جولو پلاستونو جم کنید دیگه این طرفا بسات نکنین می خوام خیابونام خلوت باشه میخوام فقط صدای کلاغا رو بشنوم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 03:38
وای واویلا به من که دوستی هام از بند تنبون هم کم ارزش ترند ..... دیگه دوست می خوام واسه چی ؟ فی امان الله دیدار به قیامت ... نه خدا نکنه اونجا هم ببینمتون ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 00:15
بیماری را باور می کنم ! همین ! .... سرطان را و حتی سر تان را که دیگر برایم محتویاتش هم مهم نیست چه رسد به کلاه رویش که تا نافتان را پوشانده .... واقعا مزحکه است انسان ..... آدمی را نمی گویم ... باور میکنم .... بیماری را تو را ش و خونابه های بالا آورده ام را و کفن های آماده آویزان شده به جارختی ام را و جسمم را که به...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 بهمنماه سال 1387 22:27
دیشب تا صبح به خودم پیچیدم امروز کلی خون بالا آوردم ... رفتم دکتر..... بازم ماجرای پارسال ..... بازم روزی ۱۸ تا قرض تا کی ؟ آره این ها رو دارم میگم یکی دلش به حالم بسوزه ......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1387 20:17
هیچی واسم الفی نمیشه .... سگمو میگم . واسه لوس بازیاش دارم هلاک میشم. دلم میخواد پیشم بود ولی ... نیست اگه بود الان کمتر ناراحت بودم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 دیماه سال 1387 10:42
اولین خط خطی های صبگاهی با دهانی که رنگ مسواک ندیده است در توصیف خواب های دیشبم : گوشه های روحم کنگره کنگره می شود ! در گوشه های تیز این جسم گیر میکند و این دو با هم قل می خورند . گیر میکنند و قل میخورند نفسم بند می آید لحظه ای سکون ندارم . میدانم رسم ولگردان است این بی خانمانی !
-
همان کودک گذشته ام
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 11:44
همان کودک گذشته ام که بوی کاهگل می دهد ولی دیگر کودن نیستم ! هشیارانه راه میروم میشنوم و میخوابم و بدین سان راضی ام و خشنود ! جسمم را در دست دارم روبه اندازه حقیقی اش میرود . از خصلت های انسانی که بوی مادگی میدهد به دورم .بوی هیچ جنسیتی را نمیدهم و بی خبر از عالم حریص برونم ! دخترک کوچکی هستم که خوب میداند شهوتش...
-
نمی دانم کدام قسمت نئشگی ات هستم
سهشنبه 24 دیماه سال 1387 22:53
در وهم سیگارت غوطه میخورم رخساره های بی انگاره ام را چه مردانه دود میکنی نمی دانم کدام قسمت نئشگی ات هستم دودش یا خاکسترش ؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 14:12
مرد عبوس چشم ذغالی ! پسرک کوچک شیطان ! نورزاده سیاه پوش من ! مرد مهربان خوابها ! از همه دور تر از من من ! دلم تنگه !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 12:52
اون ور دنیا آدما دارن مثله نقل و نباتی که سر عروس میریزن بمب میاد رو کله شون و من نشستم میگم رضوان چرا بی محلی مکنه ؟ خاک تو سر من که انقدر احمقم . خاک تو سر همه ی احمقا میخوام که نباشم
-
فقط من می دانم و تو
سهشنبه 17 دیماه سال 1387 12:35
فقط منو و تو میدانیم که ما باهم زندگی کردیم. کاری که الان هر کدام به تنهایی هم انجام نمیدیم. شباهنگ ! فقط تو میدونی اون سالها به من چی گذشت ... چون به تو هم گذشت... تو زود فرار کردی از اون خانه ولی من ماندم .. مجبور بودم بمونم .... منم بالاخره رها شدم ولی چه رهاشدنی...؟ بدون هیچ بند و هیچ قلابی که اگه یه روز خواستم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 16 دیماه سال 1387 20:02
میگن لحظه هایی که عصبانی هستید چیزی ننویسید. ولی دارم میترکم . از وقتی باید برای هر کاری که میکنم جواب پس بدم دستم به نوشتن نمیره. واسه هر کلمه باید تاوان داد. برای همه چی !!!!! واسه تک تک نفس هایی که میکشی تمام فکر هایی که میکنی برای تمامی آنچه که هستی.. خدایا لالم کن.... سخن گفتن اسیرم میکنه . دیوانه ام میکنه . قمار...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 15:50
دلم می خواد همه محبتت را سر بکشم ! واسه آمدنت لحظه هارا دارم میبلعم ... زوتی بیا !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 آبانماه سال 1387 12:31
بهانه میگیری چرا ؟ رضوان .......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 19:46
خاک تو سر اونی که نمی دانه چی می خواد بنویسه !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 17:32
می خوام زندگی کنم اگه بگذاری رخصت !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 بهمنماه سال 1386 16:23
مرگ ! به زودی ...... برنامه آینده همین وبلاگ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 بهمنماه سال 1386 12:46
من مانده ام و چند دانه و دستک سیبی و نسلی از آدمی نمی دانم کداممان سیب را چید ولی هر که چید بازی را برد ! شباهنگ آذر ۸۶
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 مهرماه سال 1386 16:04
غرور تو بگذار کنار ..... دیگه چیزی برام نمونده .....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:51
این نوشته ها ی من چرک نویس هستند و فاقد ارزش ادبی اند . و دارای ارزش بی ادبی شاید ؟ ... فرقی هم نمی کند ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:48
راه می افتم و ادامه می دهم . سیاه ها وقیحانه پیکرم را رنگ می زنند. تکان می خورند و من غرق بازی خاکستریشان می شوم . سیاه و سفید ! سیاه و سفید ! سیاه و سیاه ادامه نمی دهم می ایستم . سایه ها را باد هدایت می کند من را نمی دانم کدام مغناطیسی ! ؟ جذبه هرچه که هست از سکون بیدارم میکند و رهایم می کند .. مجذوب ماهم ! این یک کف...
-
و اگر آنقدر شب شد که صبح آمد چه ؟
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:38
دلم برایت بیشتر از همیشه تنگ شده است .بیا بیا ! اینک بیا ! شاید فردا دیر باشد ... اگر فردا بیاید و امروز مارا به فردا هدیه دهد ... می دهد ؟ ... کی فردا می آید ؟ امروز را تا به کی توانم نگه دارم ؟ .... و اگر شب شود چه ؟ و اگر شب شود و من نباشم چه ؟ و اگر بیشتر شب شود و من نباشم چه ؟ و اگر آنقدر شب شد که صبح آمد و من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 14:34
بوی من را می دهی ! بوی شکلات داغ ! بوی شکلات داغ سوخته شده ای که تلخ شده و لای دندان ها گیر میکند . دوست دارم بویم را !!! زبانم را می سوزانی و من دوست تر می دارم که ترا در دهانم قرقره کنم .و در دهانم کف کنی و وجودت را یکباره سر بکشم و فرو دهم .... شکلات داغ من .... لختی ات وجودم را سنگین می کند برای خوردنت دوست...
-
نامه ای به مجید عزیزی
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 18:57
نامه ای به مجید عزیزی : ( ----------------------------------- ) شباهنگ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 18:55
احمق بودن موهبتی است که خداوند از بعضیی ها دریغ کرده ! یکیش من ! نمی توانم خودمو بزنم به نفهمی....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 شهریورماه سال 1386 18:37
آنقدر سکوت میکنم تا بفهمی که می خوام لال بشم. عنایت کن....