سلام
امشب شب است و من این مهم را تازه بعد قرن ها فاصله فهمیدم.
فاصله ها امشب سخت آزرده ام میکند و من میدانم که این فاصله ها رسم ماست .
امشب به خوبی میتوانم زندگی احمقانه ام را ببینم. امشب میخوام لباس روح به تن کنم و میدانم که روحم را آشنایی نیست با این همه فاصله !
دوای این دوری چیه ؟ آیا مهمه که این همه دیوار به اندازه ی دلتنگی هایم در برابرم قد کشیده است؟ و من را در این اتاق دلتنگی بدون فانوس ترسی است.
ترسی از ندانسته ها و دانسته ها ! میخوام نرسهایم را به بند رخت همسایه آویزان کنم و در روحم شناور شوم . بدون ترس از نکرده ها و کرده ها !
میدانم که عظیم است خدای تکدانه و دوردانه ام !
توکلی باید رفقا.... کسی هست که به این نوشته های بی وزن و کودن سر زند و نوشته های کودکانه و دخترانه ام را بخواند ؟. برایم سخت شده است فکر تنها نبودن.
تنهایی ام را در آغوش کشیدم و ما هر دو همسفر شدیم . همسفر ناکجا آبادی که نامش خویشتن خویش است! امشب بر خویشتن خویش سوارم و باد به گرد سایه مان هم نمیرسد
مثل باد شدم. رها و آزاد و هر کا که خواهم میروم و هر که را که بخواهم میبرم . آواره ی هر جا و هیچ جا !
میدانم که متفاوتم و همین تفاوت تنها ترم میکند .باید با تنهایی های بی انتها انیس باشم.
دلم میخواد فریاد کنم. فریاد فریاد فریاد
دوست دارم برم یک جایی مثل کویر و یا دشت بزرگ آفریقا و بدون ترس از اینکه فریادم خواب همسایه را آشفته کند داد بزنم. یک تن داد شوم و آنقدر داد هایم را بر سر دشت بریزم که تا آخر عمر فریادی برای کشیدن باقی نباشد
دیگه حرفی نیست !
شباهنگ
سلام خواهر. جوابتو تو میل میدم اکی؟ یا علی
ای بابا اینجا پشت پرده هم خبراییه... حاللللللا... Just4FUN :)
سلام.عزیزم از تنهایی نگو.ما هم مثل شما با تنهایی انس گرفته و به پیش میرویم.ما هم مثل شما تنهاایم.
دوستدار شما اشور.بای