برایم میل زدید که دعایم کن !
میدانم که به دعای سوسک سیاه باران نمیبارد ولی میخواهم که کاری کنم و بهتر از هر کسی میدانید که جز دعا کردن های مکرر از وجود حقیرم هیچ ساخته نیست . پس
دستهایم را
به هم پیوند میزنم و دعا میکنم
برای خاک
برا یخون و برای آزادی !!!!!!
" در ها آنقدر بزنید تا باز شوند "
سیاهکل
* * *
ابرکی اینجا
بیاد رنگ چشمانت
هراسان اشک می بارد
* * *
به یاد روزگاری کاو سرودی بود
بر لبهای بیجانم
قلم لغزید با یاد نم نمک های بارانی
که می بارید بر جنگل جنون آمیز
* * *
به یاد رنگ چشمانت
درختان هم عزا دارند
و باران در سیاهکل لیک
رنگی از یاران دارد
و
زیبا همین نکته است
که یارانم بسی نا دیده اند اینجا
ندیدم یار را
اما
نور چشمانش
چه زیبا در خیالم جای خوش کرده است
و باران در همین جنگل
با من سخن می گوید اکنون
که هرگز عشق در اینجا نمی میرد
* * *
در اینجا جنگل انبوه
مزار عاشقان گشته است
و لیکن عاشقی اینجا
هم اینک در دلم مأوا گرفته است
poem: kamviz ghafouri
28فروردین 1381 جنگل های سیاهکل
سلام...
سلام من اشورم.
از نوشته های زیبایت تشکر.از اینکه ما را دعا میکنید ممنون.
دوستدار شما اشور.بای