بادرونی که برونش جداری است شیشه ای تا تمام بطنم را و نوسان شریان هایم را ببینی در برابرت می ایستم و می اندیشم که تو با آن زره که به تن کرده ای خود مهربانت هستی یا دیگری ؟ ولی رنگ آن چشم ها ی اشنا که حتی در زیرسایه ی کلاهخودت هم باز می شناسمش بر انم میدارد که دوستت بدارم
زیبا بود
دوستم.نوشته هات بوی پریشونی میده.خیلی غمگینی.به نظرمن در اوج زیبایی ناراحت کننده است.