پیشانی ام سخت در گیراست قلبم هم نمی زند .
بوی عنبر می آید شاید آهویی از گوشه ی این نوشته ها عبور میکند. سخت روانم و تحلیل می روم روز به روز حل می شوم در نمیدانم کدام احساس غریبی !
بوی خشم می دهد این احساس .. بوی کدورت می دهد .من بی خیالم ولی آ گاهم .
من راه سکونم من ام فریاد ! منم حوا مادر همه گناهان و تبعید ها
تف به ذات اقدسم که هیچ ندارم برای نوشتن
در پس این لحظه های بی سخن عبور نعشه ام را میبینم .
سلام
نوشته زیبایی بود.اما این (تف به ذات اقدسم که هیچ ندارم برای نوشتن ) زیاد جالب نبود..
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود
سجده کن قلب آشفته ات را
قلب من تنهاست