شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

اژدهای عبوس من

 

اژدهای عبوس من  که هر لحظه حس میکنم دلت می خواهد بخوابانی زیر گوش های نازنینم ! گوش بده  به حرفهایم و دیگر تمام کن  این مسخره بازی کودکانه را .... گوش سپار :

 

 من از آن دوشیزگان لعاب به چهره نیستم که بتوانی با پشت چشم نازک کردن از کوره به درم  بری . عذاب های الهی مرااز کوره به در نبرد چه رسد به خراش هایی که توی کودک  بر  من میکشی .  من زخم ها را زندگی کرده ام . 

رسم مردان نباشد  این پشت چشم نازک کردن های بی دلیل ! 

بیاموز که اشتباه کنی  و جبران اشتباه به جای آوری نه آنکه باد به غبغبت بیاندازی  و هیچ صراطی را مستقیم نباشی . کج روی  نکن  ملوسکم  من ترا همچون چشم هایم دوست دارم ولی  این چشم ها  هم اگر  بچگی کردن را از سر بگذرانند  از کاسه درشان می آورم .

دیگر  حرفی نیست .

خوش باش و سرزنده و سر بزیر .. و کمی هم منصف باش.قهر کن ولی حرف بزن  وگر نه  خداوندم زبانت را قیچی میکند و می دهد به گربه  ی همسایه تا نوش جان کند ....پس لال نباش ...

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
حامد پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:04 ب.ظ http://joojetighi.blogsky.com

سلام
متن شما عالی بود
یسر به من بزنید
با تبا دل لینک موافقین؟

پونه پنج‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ب.ظ

گاهی وقت ها هم آدما چشم به راه دو تا چشم می مونن که خیلی فزقی نمیکنه که دارن به آدم اعلام انزجار می کنن یا نه انگار فقط می خوای باشن!
- برای من همین که مژده ی حضورت تو خالی نباشد ، کافیست! -

من جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ق.ظ

ای ول خوشمان آمد

بهادر جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:13 ب.ظ

من یکی از اون برادران شیردل هستم که با اژدها میجنگید. دستور بده تا کالباس اژدها تحویلت بدم. بانوی من :)

مصطفی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:28 ب.ظ

سر زر و دل و جانم فدای آن یاری
که حق صحبت مهر و وفا نگه دارد

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 03:25 ق.ظ

سلام.
آموختن کار دشواریست.
زمان می خواهد‌‌٬ عشق و اراده ای پولادین.
من آموختم و دوباره بازگشتم که اشتباهی رو که مرتکب شدم جبران کنم .ولی آیا تو مرا مجال سخن گفتن دادی.آیا برای دگر بار از پس دیوار قلعه ای که خود را در آن محبوس کرده ای گوشه چشمی به بازگشت من نظر فکندی.
ملوسکم
تو نیز بیاموز که اشتباه کنی و جبران اشتباه را به جای آوری و باد به غبغبت نیاندازی.
کنون مرا فرصت ده تا جبران اشتباه کنم.....
کنون مرا فرصت ده و اینک اگر باد به غبغب انداختم مرا تنبیه کن.
ولی بازهم مرا کنون فرصت ده.
هیچ وقت دیر نیست.

قیژک کولی شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 07:20 ب.ظ

قیژک کولی هژدهای عبوس تو نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد