شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

صدای بال مگسی می آید...

 

 

ظاهرم همچون  بطنم آرامشش را از دست می دهد . برای خودم هستم  گریه ای در کار نیست .دیگر رسوایی هم معنایی ندارد . درون این جریان که شتابان میرود (به کدام سو ؟ نمیدانم ) ،  در این دانشگاه که  بوی خشک نشده ی رنگ دیوارش  آب دماغم را سرازیر میکند . چه میکنم ؟  خودم نیستم. خود  سرگردانم  نیستم. چه بر من میگذرد که این چنین چرند می بافم و می نویسم . کاش همه چیز را می توانستم در دستم بگیرم و خرد کنم. چه قدر ضعیف  و تا چه حد بی تاب ... !

موهایم روی شقیقه های دردناکم بازی میکند . می گذارم رها باشند . همان بس که من اسیرم . کلافگی هایم را هم کلافه کرده ام .

از هر چه که به من بنده شده است بیزارم. حتی از تو  مهربان چشم  ذغالی ....

من را به حال خود رهایم کن می خواهم اندکی در خود بمیرم .

صدای بال مگسی می آید...

نظرات 2 + ارسال نظر
موش کوچولو یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:20 ق.ظ

از راهی نرو که روندگان آن بسیارند٬راهی را طی کن که ره روان آن اندکند!!!!
و هیچ وقت یاس و نا امیدی را در دلت راه مده!
محکم ٬ایستاده و امید وار باش.
و به مقصدت بیاندیش.
من مطمئن هستم که در این راه ٬همراهانی نیز پیدا خواهی کرد.
...................................................
راستی رو من هم خواستی حساب کن.

یاسمن چهارشنبه 12 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:16 ق.ظ http://to_think.persianblog.com

اون چشم ذغالی منم میتونم باشم مگه نه؟؟ !!اما در مورد مهربون بودنش شک دارم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد