میگن لحظه هایی که عصبانی هستید چیزی ننویسید. ولی دارم میترکم . از وقتی باید برای هر کاری که میکنم جواب پس بدم دستم به نوشتن نمیره. واسه هر کلمه باید تاوان داد. برای همه چی !!!!!
واسه تک تک نفس هایی که میکشی تمام فکر هایی که میکنی برای تمامی آنچه که هستی..
خدایا لالم کن....
سخن گفتن اسیرم میکنه . دیوانه ام میکنه . قمار میکنم باهات ..... صدامو به آرامش می بازم.
تا میام آروم بشم یه چیزی علم میشه ... یا خودم گیر میدم یا اون یا بقیه ! آرامش بیشتر از چند روز دوام نداره . مثله یک .. یه ... تمیدانم مثل چیه ولی خوب میدانم ماندگار نیست .
دوست دارم کوله پشتیمو با پوتینم و با عروسک و دفترچه ام و کتاب شازده کوچلومو بردارم برم ولگردی.... دور بزنم بچرخم باکی هم نداشته باشم.
در بندم .. در بند خودم .. در بند چگونه بودن و چطور نفس کشیدن و چطور دیدن و دیده شدن... در بند زنانگی هایم هستم که مثل یک زالو به روی شخصیتم افتاده و شخصیت قوی و خوبم را میمکه و باکی هم نداره که یه روز اگه تمام بشه منم تمام میشم. هیچکی باکی نداره . انقدر درگیر و کلافه ام که خودم هم باکیم نیست.
عشقم میکشه آیه نحس باشم. آیینه دق که هر وقت کسی آمد و وبلاگمو خوند حالش از همه چی و از من بهم بخوره و به خودش یه حالی بده که حس کنه خودش چقدر خوبه ..
آره همتون خوب من بد !!!!
عشقم میکشه لاتی بنویسم از شعرای عاشقانه و ادب و تربیت و ..... اوقم میگیره .
فکر میکنی به حال کسی چیزی فرقی هم میکه که من از خود بی خود شدم.
می خوام دست کنم تو حلقم و معده ام را بخارونم . یه چیزی ته وجودم قلقلکم میده . چی داره وول میخوره؟ ! اگه وجدانم باشه دوست دارم بکنم بیارمش تف کنم بهش پرتش کنم جلوی یه سگ هار . و یا شاید ... ببخشمش به یکی که کمبود وجدان داره .
تا انجایی که یادمه من از خودم شخصیت صابتی نداشتم . همیشه تغییر کردم . یه زمانی از این همه تنوع لذت میبردم ولی ... امان ..... این روزهابرای خودم از رو شمشیر بستم .
پر و خالی میشم از نفرت و عشق ....
عشق و نفرت به خودم ....
دیگه انتظار ندارم بتوانم راحت و روان همچون گذشته حرف بزنم و بنویسم. چون میترسم.. چون از خودم واهمه دارم از کارام از تصمیمام ...
تو اسمش را بزار عدم اعتماد به نفس
من میزام گمگشتگی.........
توی چی گم شدم و چه طور میخوام پیدا بشم را نمیدانم فقط به خوردن قرص هام ادامه میدم شاید از نفرتم کاسته بشه..
میدانم نمیدانی که با نفرت نفس کشیدن زندگی کردن چقدر آدمکشه ! کاش یه کلت داشتم ......
میخوام بی تربیت باشم میخوام به همتون دهن کجی کنم . رو دلم مونده که تکتکتون را بزنم... بیا فکر کن فقط من عقده ای ام.. شماها همه سالمید.....
لجن از افکارم میباره
بوی فاضاب میده احساساتم.
شباهنگ قدیمو از یاد ببر. نه مهری دارم که ارزانی کنم و شماها هر چقدر دوست دارید تف کنید روش و نه جونی که به پاتون بریزم. تمام شدم.
میخوام که تمام بشم.
( چیه واسه این حرفامم باید تاوان بدم .... سوال و جواب شم ؟ همینه که هست .....)
سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جات تو جمع ما خیلی خالیه.
سلام همسایه من با یه حال و هوای تازه آپم
سحرم رفت
من تنها شدم
خدا کنه تنهاییت شب نشه !
سحرت رفت ...
شاید بیاید که می داند ؟
یه وقتایی هست که آدم دلش میخواد همه ی دیوارهای زندگیشو بشکنه
مثل این روزهای من که دلم میخواد روزگار رو با دستای خودم خفه کنم