شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

اگه می توانستم  خودمو میپاچیدم روی شیشه عینکش که فقط منو ببینه ... 

 اگه می توانستم....

گاهی یک ادم به تمام تفکراتت خط میده .... 

 نمی دانم  در ازای این خط ها چی باید پس بدم.... ؟ برای هر حرکتی منتظر م تا ببینم چه تاوانی باید بدهم ...  

گاهی زندگی به بهترین نحو آدم را می ترکاند ... 

تکه تکه شدن را دوست دارم  .....چون مثل بازی لوگوی بچگی هامه متلاشی میکنم و می سازم . میسازمو و متلاشی میکنم ....  حالا بازم بگو خداوند یه جایی تو اون دور دوراست .... خداوند همین جا پشت کیبورد من نشسته و داره تایپ میکنه ... میگی نه  می خوای متلاشی کنم و بیافرینم ؟

خدایا منو و مامانمو با هم از دنیا ببر  !

الهی امین

گذشته ها را وام میگیرم  به تازگی چیزی ندارم

آرام حرف میزنه که مهم جلوه کنه ... 

منم  بلند داد میزنم ک بفهمه جفتمون خودمونو گیر آوردیم

نیمه های شب آشفته و پریشان میشم. نمیدانم ا ز آمدن فردا میترسم یا از شب !  

آنقدر مینویسم و کتاب میخوانمو حرف میزنم که خسته شم و یه گوشه خونه بیافتم و بخوابم. 

باید برم تهران باید بیشتر برم تهران ....  

باید از این یک جا ماندگی در بام بوی نا گرفته ام. 

۶ کیلو اضافه وزن در ۲ ماه اخیر ..... 

۳ بار نشست پی خانه  ...... 

انواع و اقسام تیر باران برجک ها ..... 

و.....  

 

دیگه راحت نمیتوانم بنویسم اینجا .. خلوتم آلوده شده ... نمیشه هر چی که دلم میخواد  بگم ..  

شاید برم ... شایدم بمونم ..... به وسایل قدیمی  احترام میگذارم ولی خاطرات برام ارزشی ندارند که نگهشون دارم. هر چی که باید باشه در یادم می مونه هر چی هم که باید فراموش بشه به خودی خود فراموش میشه ....  

اما این وبلاگ و آی دی یاهوم فرق میکنه ..خیلی فرق میکن برام ... با هاشون یه هویت مخصوصی دارم که دوست ندارم از دست بدمشون . مثل کودکی ...  

مثل خیلی هویت های از دست داده شده .... 

واسه همین دودلم که برم یا بمونم . 

شاید این ریشه رو هم از بیخ بکشم بیرون . فرمت کنم و خلاص... 

 

این وبلاگ کادوی یه دوسته که خودش یه روزی دیگه دوستم نخواهد بود ولی وبلاگی که بهم کادو داد  وبلاگم میمونه . 

 کی میدانه شاید وبلاگم هم دیگه وبلاگم نباشه 

با آفریدن ما خودشو برد زیر سوال .......

هههههههههههههههههههههههههههههری

گفته باشم هر کی   بیاد جلو آماده باشه که برجکشو با خاک یکسان کنم ..  

دوستایی هم که  موندن  هری........هههههههههههههری آقا ...  

دوستیا ارزونیه خودتون  

جولو پلاستونو جم کنید دیگه این طرفا بسات نکنین  

می خوام خیابونام خلوت باشه میخوام فقط صدای کلاغا رو بشنوم

 وای  واویلا به من که  دوستی هام  از بند تنبون هم کم ارزش ترند ..... 

 

دیگه دوست می خوام واسه چی ؟  

 

فی امان الله  

دیدار به قیامت ...  نه خدا نکنه اونجا هم ببینمتون ...

بیماری را باور می کنم !

همین ! ....

سرطان را  و حتی سر تان را که  دیگر برایم محتویاتش هم مهم نیست چه رسد به کلاه رویش که تا نافتان را پوشانده .... واقعا مزحکه است انسان .....

آدمی را نمی گویم ...

باور میکنم .... بیماری را

تو را ش

 و خونابه های بالا آورده ام را و

کفن های آماده آویزان شده به جارختی ام را

 و جسمم را که به جای آن که آب رود  ورم می آورد

و چمدانت را که باد کرده و 

و

و... وراستی چرا نمیروی ؟  من ات نگه ات داشته و یا باز هم بوی نئشگی به مشامت خوش آمده ؟

می خواهی تو راهم چون خودم نقاشی کنم ؟

بیا ناخن هایم را در در خونم میکنم و گونه هایت را این بار نه با سیلی بلگه با پنجه های خونینم سرخ میکنم ....

عجب دلبرکی میشوی بدین سان ...