شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

نور میرود  

تو می ایی  

در این تاریکی  

چشم های همیشه شب تو  

چون همیشه  

افکارم را زخمی میکند  

به عادت همیشه در این ساعات شب  

با تو حرف میزنم  

با توهمی از تو  

با خاطره دوری از اشناییمان  

ویا شاید با خاکستر ها که بوی ترا میدهند  

شاید .... 

راستی چرا همیشه بوی خاکستر می امد وقتی که تو می آمدی ‌؟  

نه اینها شعر نیسنتد فقط نوشته هایی است که میانشان انتر زیاد زده شده است . سطرسطر نویسی اینها از ذوق شاعرانه نیست از بازیگوشی انگشتان من است که هر جا که عشقشان بکشد اینتر  

میزند . 

وچرا وقتی که نیستی بوی خاکستر باز هم میآید  نمیدانم این سوال ها از کجا می ایند که نه سر دارند نه ته ... بعید نیست تراوشات مغز خاکستر شده من باشد.. آه یافتم تو بوی خاکستر نمیدهی بوی خاکستر از مغز من  می اید

ببین جواب ها در شب چه بی ادعا سر و کله شان پیدا می شود . در شب همه چی وارونه است .. حتی سایه ها !   

مغناطیس  شب است که مرا با خاکسترت همبستر میکند  

 اری این شب گور به گور شده  مرا بیمار میکند 

آری 

 نور میرود 

شب میشود  

تو می ایی  

با چشم های همیشه شبت مرا بیمار  میکنی ... 

تب میکنم . 

 تاب می اوری 

 چگونه تبم را تاب میاوری ؟ 

شاید خدا ترا نیافریده باشد که بعید نیست  .... بعید نیست من ترا شبانه ها رج زده باشم در بستر افکارم . جایی میان خواب بیداری ... معلق در نعشه گی تنهایی هایم !    

آه یادم آمد ترا بر روی  شیشه اتاقم دیدم . همان زمان که بارون می امد و من بوی خاکستر نم خورده سیگارم را با عشق فرو دادم ! از نفس خود بر شیشه دمیدم و انگشتانم ترا بر شیشه تراشید ..... افریدمت . 

و تمام خاکستر ها را بر سرت ریختم و هرچه شد بر سرت کوبیدم و هر زمان که خواستم محوت کردم و باز ترا دمیدن و جز این از من انتظاری نمیرود . ربم با من همان کرد که من با تو میکنم. 

این بار .. امشب فقط ترا نگاه میکنم که قطره های اب چگونه از شیشه پاکت میکند. تاب نمی اورم  . نبودنت را تاب نمی آورم !  

 

نبودنت را تاب نمی آورم ....  

 و این است فرق من با خالقم که من نبودنت را  تاب نمی اورم و اون تاب می آورد . 

 تبم را تاب می اورد . نبودنم را تاب می اورد

نظرات 2 + ارسال نظر
نقاب یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ق.ظ http://hamdardi-net.blogsky.com

آری..نور می رود . و تو در راهی...

دل نوشته خوبی بود.

ببخشید یک سوال شما در نوشته خود اینگونه بیان کردید::
""نبودت را تاب نمی آورم""

میشه کمی کلمه ""تاب"" را بازتر کنید...منظور از تاب چیه؟؟
یعنی طاغت؟؟

ممنون دوست عزیز

تاب مخالفتی غریب با بیتابی دارد !

شیشو یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ب.ظ http://shishu.persianblog.ir

سلام!
مغز تو خیلی وقته بوی خاکستر می داد! اتفاقا مثه اینکه الآن آتیش زیر خاکستر گُر گرفته بدجووووووور!
نبشته هات دوباره گرم شدن!
خیلی قشنگ بود. بعضی از قسمتها عالی بود و پست 30 مرداد (و اگر باد بیاید؟) فوق العاده بود!
و این-----> . . . ترس از تکرار گذشته ها در دندانهایم جان میگیرد و سکوت رختخوابم را بر هم میزند آسایش خواب میرمد از من و هشیاری پی در پی نیشگونم میگیرد . . .
.
.
.
با خاطره دوری از اشناییمان

ویا شاید با خاکستر ها که بوی ترا میدهند
.
.
.
نه اینها شعر نیسنتد فقط نوشته هایی است که میانشان انتر زیاد زده شده است . سطرسطر نویسی اینها از ذوق شاعرانه نیست از بازیگوشی انگشتان من است که هر جا که عشقشان بکشد اینتر

میزند (این که محشر بود (; )
.
.
.
ببین جواب ها در شب چه بی ادعا سر و کله شان پیدا می شود . در شب همه چی وارونه است .. حتی سایه ها !
.
.
.
شاید خدا ترا نیافریده باشد که بعید نیست .... بعید نیست من ترا شبانه ها رج زده باشم در بستر افکارم . جایی میان خواب بیداری ... معلق در نعشه گی تنهایی هایم ! (این عالی بود یاسمن)
.
.
.
و این است فرق من با خالقم که من نبودنت را تاب نمی اورم و او می آورد . . . تاب می آورد . . . نبودنم راو همینطور تبم را! (و همینطور این-البته با اندکی تصرف!)
.
.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد