شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

و گرنه هرز میشود

صدای شیر آب حمام می آید . مرا یاد شیر عشقم می اندازد که چکه چکه می کند .باید فکری به حالش کرد و گرنه هرز می شود!!!!!!!!!!

 

دلم برای پدر و ُ بوی توتون کاپیتان بلکش تنگ شده !

مرگ موش

در این وادی به چیزی گم می اندیشم

به مرگ موش هایی که مادرم  در زیر بالشش هر شب می گذارد

مرگ موش هایی که مو شک ها ی مغزم را بمیراند

و راستش را اگر خواهی  نمی اندیشم

 نمی دانم

 نمی خواهم !!!!!!!!!!!!!!

 

 

رضوان را می بخشم به لقای خودت . ارزانی خودت ان یک مشت بهشتی که  من هرگز ندیدم . شاید برای تو جور دیگری باشد.

 هیچ وقت برای نبودنت دیر نیست

پرت پلا هایم را کدام شیر پاک خورده ای عاشق می شود ؟

بسیار سخت گیر شده ام . دل به هر کس نمی دهم و از ناکسان دل نمی ستانم  .

 پرت  پلا هایم را کدام شیر پاک خورده ای  عاشق می شود ؟   نه .. نه ...

 این عاشقان نیم وجبی که گلویشان بو شیر میدهد  اسیر مهر مادری ام  شده اند. نه اسیر انچه که هستم ! ؟

 

کاش من را توان گفتن بود و تو را توان شنیدن !

کاش من را توان گفتن بود و تو را توان شنیدن !

کاش اینگونه دلقک کلمات نبودیم و من ای کاش به مرکز تو می رسیدم. ترا در پشت این همه سال نقاب چگونه پیدا کنم ؟ ترسی دارم از انکه نقابت به خورد پوستت رفته باشد . و دیگری باشی نه خودت !

اژدهای عبوس من

 

اژدهای عبوس من  که هر لحظه حس میکنم دلت می خواهد بخوابانی زیر گوش های نازنینم ! گوش بده  به حرفهایم و دیگر تمام کن  این مسخره بازی کودکانه را .... گوش سپار :

 

 من از آن دوشیزگان لعاب به چهره نیستم که بتوانی با پشت چشم نازک کردن از کوره به درم  بری . عذاب های الهی مرااز کوره به در نبرد چه رسد به خراش هایی که توی کودک  بر  من میکشی .  من زخم ها را زندگی کرده ام . 

رسم مردان نباشد  این پشت چشم نازک کردن های بی دلیل ! 

بیاموز که اشتباه کنی  و جبران اشتباه به جای آوری نه آنکه باد به غبغبت بیاندازی  و هیچ صراطی را مستقیم نباشی . کج روی  نکن  ملوسکم  من ترا همچون چشم هایم دوست دارم ولی  این چشم ها  هم اگر  بچگی کردن را از سر بگذرانند  از کاسه درشان می آورم .

دیگر  حرفی نیست .

خوش باش و سرزنده و سر بزیر .. و کمی هم منصف باش.قهر کن ولی حرف بزن  وگر نه  خداوندم زبانت را قیچی میکند و می دهد به گربه  ی همسایه تا نوش جان کند ....پس لال نباش ...

 

 

 

مهربانی ولی بخشنده نیستی    کلافه ام  از تو و بچگی کردنت

بچگی ات مادر می خواهد ویا عروسک ؟  من نه عروسکم و نه مادر تو ...... تنها  کودکی ام که گاه چشم های لوچش را نفرین  میکند که چرا نادیده ها را می بیند و بار به دوش کوچکش می گذارد؟  

 

آویخته یا رها ؟

 آویخته یا رها ؟

سالها در پس این سوالم ! پشت به سرنوشت  و رو به عاقبت می روم. عاقبی که دست سرنوشت از ان کوتاه است . شاید بوی خود زنده به گوری می دهم نمی دانم !

تو چقدر رهایی ؟

 

وای بر من که حتی حرفهایم را نیز گم کرده ام .... ای وا ی بر  من

 

پیشانی ام سخت در گیراست قلبم هم نمی زند .

بوی عنبر می آید شاید آهویی از گوشه ی این نوشته ها عبور میکند. سخت روانم و تحلیل می روم روز به روز  حل می شوم در نمیدانم کدام احساس  غریبی !

بوی خشم می دهد این احساس .. بوی کدورت می دهد .من بی خیالم ولی آ گاهم .

من راه سکونم  من ام فریاد ! منم حوا مادر  همه گناهان و تبعید ها

تف به ذات اقدسم که هیچ ندارم برای نوشتن

در پس این لحظه های بی سخن عبور نعشه ام را میبینم .