بوی پیاز داغ مادر چه بی رمانه رقیب بوی یاس خانه شده است.
در شآن هم نبوده و نیستند !
کیست که قیاس کند ؟ کیست که بوی یاس این خانه اشکش را در مشکش بگذارد ؟
نه ! این مردمان تنها برای پیاز های لایه لایه گریه می کنند.
سپیدی یاسمن کجا و سپیدی گل پیاز خانه کجا ؟
کورند و یا که من حساس شده ام ؟
فرقی نیمکند . مهم این است که یاس این خانه دیگر یاس این خانه نیست . آواره ی برزن شده است و پناه نمی آورد به غیر !!!! هیچ معبدی را بنده نیست . سر نمی ساید به هیچ مهری
و هچ خدایی را دیگر .....
باشد ادامه نمی دهم .خوب میدانم این کوچک یاس ما با تمام بی خانمانی اش هنوز بی کس نیست . غصه ای هم در کار نیست .زیرا که مرد شده است این نیم وجب یاسمن !
بوی پیازداغ مادر تا ته مغزم نشست کرده است و منفذ های روشن فکرم را روغنی کرده است . چه اشکالی دارد.مردم کله شان بوی قورمه سبزی می دهد و من هم بوی پیاز گرفته ام . سخت نباید گرفت ما همه درگیر آسیب های آدموارگی هستیم .
آدم های آدمواره شده نشانه ای ندارند مگر بوی پیاز داغی که مغزشان را پر کرده است .
یاسمن
می دانیی رفیق
ظاهر آدموارت چیز هایی در خود نهفته دارد که مرا بدان راهی نیست .! و این فاصله ی من است با تو ..
و همیشه فاصله ای هست ...
برایم چه فرقی میکند که ماهی یکبار زنگ خانه ام را میشنوم . آن هم به مرحمت مامور شهرداری برای اجابت ماهیانه اش؟
در شتری حلول می کنم . و برای ساعتی بی خیال هر چه را که خورده ام دوباره و دوباره مزمزه میکنم . اما با این تفاوت که دیگر از نشخوار گذشته ها رنج نمی برم .....
می آیی با بیل و کلنگی بردوش . لبخندزنان وخرکنان در خانه ام را بازمیکنی . وگورت رامیکنی ومیخواهی تا ابد در اتاقم جا خشک کنی .
خانه ام گورستان شده است !
تو نیز لشت را آسوده دار ...مرا دیگر خیالی نیست .
چه کنم که درونم به آن اندازه که می خواهی از بودن با تو شاد نیست ؟ چه می توانم بکنم ؟
مرا که در هیچ قالبی جای نمیگیرم چگونه می خواهی در مشتت بگیری ؟ ای انسان نازنینم ؟ چگونه ؟
به اشتباه به منزلم آماده ای .کنون خرت و پرت ها یت را از میان برداروبی هیچ کلامی ازخانه ام برو.. جایم تنگ است .
بحثی نیست ما بین من ، تو و اساس مندرس این اتاق !