شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

عادت ندارم مو هامو سشوار بکشم. حتی شونه هم نمیکنم ... خودشون فرم قشنگی دارند ....  

شونه خرابشون میکنه  

بد جور هوای سارا رو کردم ... در حد اروپا ....  

یه شام عجیب قریب پختیدم .... پیاز چقرتمه با گوشت ... 

محششششششششششششششششششششششششر بود آقا محشر  

الان دارم حاج بادوم می خورم  آقایی از یزد اورده خانومی بخوره تپل شه !‌  

اولین روز این هفته بود که آرام بودم و حملات افسردگی زود خنثی می شد.... آقایی نقش بزرگی در جلوگیری  از تهاجم داشت ... همین بس که بسیار برایمان اغذیه سوغات اوردند تا تناول کنیم و نوش جان فرماییم و به جای غصه  حاج بادوم و قتاب و باقلوا بخوریم ....

کلی با برار جان حرف زدم حالش را هم بردم ....  

یه یشنهاد خوب از رضوانکم دریافت کردم که واقعا دمش جیز با این پیشنهاد انقلابی اش... نتایج این انقلاب را خواهید دید نیاز به بروز قبلی نیست .... 

 نتیجه گیری اخیر از شرایط اخیر .... 

فکر میکنم  خدا یکم در زمان ولادت من اشتباه کرده ..  

من باید در حدود ۵۰ سال پیش به دنیا می آمدم یا شاید یکم هم قبل تر.... 

موسیقی هایی که می پسندم .. طراحی ها و خانه ها دکور ها لباس ها آرایش مو و مخصوصا ماشین و ...و زندگی مورد پسندم مطابقت با اون زمان ها دارن.... 

آدم های مورد سلیقه ام هم همه در همون دوره ها زندگی کردند...   

 

 

پابلو نرودا

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی 

اگر سفر نکنی، 

اگر کتابی نخوانی،  

اگر به اصوات زندگی گوش ندهی، 

اگر از خودت قدردانی نکنی 

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی 
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی، 

وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی 

اگر برده‏ی عادات خود شوی، 

اگر همیشه از یک راه تکراری بروی ...

اگر روزمرّگی را تغییر ندهی 

اگر رنگ‏های متفاوت به تن نکنی، 

یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی. 

تو به آرامی آغاز به مردن می‏کنی 

اگر از شور و حرارت، 

از احساسات سرکش، 

و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند، 

و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،  

دوری کنی .... 

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی 

اگر هنگامی که با شغلت،‌ یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی، 

اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی، 

پیش به سوی ابدیتی به نام تهران ! 

بوس واسه خودم ! بوووووووووووس

آه نکشید ..... 

گریبانی ندارم که بگیردش !  

آه نکشید

چشم باز میکنم  سقف را می بینم که هر لحظه ارتفاعش کم میشه و احساس میکنم دارم با تمام وجود بهش فشرده میشم .  به سقف و به تختم !  

 

 چشو هامو می بندم  .خوابیدن همه ی مشکلات را حل میکنه ... دیگه نه سقفی می بینم و نه تختی را احساس میکنم . 

  

 

اگه می توانستم  خودمو میپاچیدم روی شیشه عینکش که فقط منو ببینه ... 

 اگه می توانستم....

گاهی یک ادم به تمام تفکراتت خط میده .... 

 نمی دانم  در ازای این خط ها چی باید پس بدم.... ؟ برای هر حرکتی منتظر م تا ببینم چه تاوانی باید بدهم ...  

گاهی زندگی به بهترین نحو آدم را می ترکاند ... 

تکه تکه شدن را دوست دارم  .....چون مثل بازی لوگوی بچگی هامه متلاشی میکنم و می سازم . میسازمو و متلاشی میکنم ....  حالا بازم بگو خداوند یه جایی تو اون دور دوراست .... خداوند همین جا پشت کیبورد من نشسته و داره تایپ میکنه ... میگی نه  می خوای متلاشی کنم و بیافرینم ؟

خدایا منو و مامانمو با هم از دنیا ببر  !

الهی امین