شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

گذشته ها را وام میگیرم  به تازگی چیزی ندارم

آرام حرف میزنه که مهم جلوه کنه ... 

منم  بلند داد میزنم ک بفهمه جفتمون خودمونو گیر آوردیم

نیمه های شب آشفته و پریشان میشم. نمیدانم ا ز آمدن فردا میترسم یا از شب !  

آنقدر مینویسم و کتاب میخوانمو حرف میزنم که خسته شم و یه گوشه خونه بیافتم و بخوابم. 

باید برم تهران باید بیشتر برم تهران ....  

باید از این یک جا ماندگی در بام بوی نا گرفته ام. 

۶ کیلو اضافه وزن در ۲ ماه اخیر ..... 

۳ بار نشست پی خانه  ...... 

انواع و اقسام تیر باران برجک ها ..... 

و.....  

 

دیگه راحت نمیتوانم بنویسم اینجا .. خلوتم آلوده شده ... نمیشه هر چی که دلم میخواد  بگم ..  

شاید برم ... شایدم بمونم ..... به وسایل قدیمی  احترام میگذارم ولی خاطرات برام ارزشی ندارند که نگهشون دارم. هر چی که باید باشه در یادم می مونه هر چی هم که باید فراموش بشه به خودی خود فراموش میشه ....  

اما این وبلاگ و آی دی یاهوم فرق میکنه ..خیلی فرق میکن برام ... با هاشون یه هویت مخصوصی دارم که دوست ندارم از دست بدمشون . مثل کودکی ...  

مثل خیلی هویت های از دست داده شده .... 

واسه همین دودلم که برم یا بمونم . 

شاید این ریشه رو هم از بیخ بکشم بیرون . فرمت کنم و خلاص... 

 

این وبلاگ کادوی یه دوسته که خودش یه روزی دیگه دوستم نخواهد بود ولی وبلاگی که بهم کادو داد  وبلاگم میمونه . 

 کی میدانه شاید وبلاگم هم دیگه وبلاگم نباشه 

با آفریدن ما خودشو برد زیر سوال .......

هههههههههههههههههههههههههههههری

گفته باشم هر کی   بیاد جلو آماده باشه که برجکشو با خاک یکسان کنم ..  

دوستایی هم که  موندن  هری........هههههههههههههری آقا ...  

دوستیا ارزونیه خودتون  

جولو پلاستونو جم کنید دیگه این طرفا بسات نکنین  

می خوام خیابونام خلوت باشه میخوام فقط صدای کلاغا رو بشنوم

 وای  واویلا به من که  دوستی هام  از بند تنبون هم کم ارزش ترند ..... 

 

دیگه دوست می خوام واسه چی ؟  

 

فی امان الله  

دیدار به قیامت ...  نه خدا نکنه اونجا هم ببینمتون ...

بیماری را باور می کنم !

همین ! ....

سرطان را  و حتی سر تان را که  دیگر برایم محتویاتش هم مهم نیست چه رسد به کلاه رویش که تا نافتان را پوشانده .... واقعا مزحکه است انسان .....

آدمی را نمی گویم ...

باور میکنم .... بیماری را

تو را ش

 و خونابه های بالا آورده ام را و

کفن های آماده آویزان شده به جارختی ام را

 و جسمم را که به جای آن که آب رود  ورم می آورد

و چمدانت را که باد کرده و 

و

و... وراستی چرا نمیروی ؟  من ات نگه ات داشته و یا باز هم بوی نئشگی به مشامت خوش آمده ؟

می خواهی تو راهم چون خودم نقاشی کنم ؟

بیا ناخن هایم را در در خونم میکنم و گونه هایت را این بار نه با سیلی بلگه با پنجه های خونینم سرخ میکنم ....

عجب دلبرکی میشوی بدین سان ...

 

 دیشب تا صبح به خودم پیچیدم

امروز کلی خون بالا آوردم ... 

رفتم دکتر..... 

بازم ماجرای پارسال ..... 

بازم روزی ۱۸ تا قرض  

 تا کی ؟   

آره این ها رو دارم میگم یکی دلش به حالم بسوزه ...... 

هیچی واسم الفی نمیشه .... 

سگمو میگم . واسه لوس بازیاش دارم هلاک میشم. دلم میخواد پیشم بود ولی ... نیست  

اگه بود الان کمتر ناراحت بودم

 

 اولین خط خطی های صبگاهی با دهانی که رنگ مسواک ندیده است در  توصیف خواب های دیشبم : 

گوشه های روحم کنگره کنگره می شود ! در گوشه های تیز این جسم گیر میکند و این دو با هم قل می خورند . گیر میکنند و قل میخورند نفسم بند می آید لحظه ای سکون ندارم . 

  میدانم رسم ولگردان است این بی خانمانی !