باور نداری که که این که می شکند ایمان من نیست .. یاسمنم است که هزار تکه میشود . این دمپایی ها ابی نرم اندازه ی پای من نیست . می خوام برم دست و پامو بند این یک کف دست جا نکن. من توی این دمپایی های خوشگلی که برام خریدی راحت نیستم .
منو گچ نگیر .. نمی خوام مجسمه باشم . ...بگذار رها باشم.....
میخواهی که مشت به دیوار نکوبم. کجای دنیایی ؟ از من همین یک مشت مونده که بودن و نبودنش تنها برای این دیوار سیاه کج وکوله فرق می کند. میکوبم ! هم مشتم را هم دیوارم را ....
استادم را دوست ندارم. خودکارم را دوست دارم . خودکارم را بیشتر از استادم دوست دارم.
روان است به روانی روحم !
توی کوچه پس کوچه های ....نه توی کافی شاپ این.... نه توی سینماها...
نه تو تک تک ..نه نه نه نه ....
تنها توی خودم که هستم یاد تو می افتم !
من آبستنم
و نطفه کوچک کودکم در پستوخانه ی مغزم بسته شده است
در سکوت سنگین یک خواب
در نجابت دو تفکر
در اجابت بقای ادمی
در بکارت تهی فضا
و در بلوغ لبهایم
من او را در ثانیه هایی شبیه
لحظه هایی که نطفه ی من _این کوچکترین من _
در حال بسته شدن بود
بارور شدم
در بلندای پلی که به خانه ام می رسید
در تبسم شهر دود زده ام
در خیانت گرمای چای به لب هایم بارور شدم .
در لجبازی بازی هایم
در کوچک زمانی که کودک بودم
بارور شدم
کودک کوچکم را
در تلخی زهرماری یک قهوه ی ترک
در خشونت باد هایی که کودکی ام را بردند
در فریاد خاموش نشدنی قاب عکس پدر
بارور شدم
در تمام ثانیه های بلوغ دردناکم
در سرگیجه های مکرر یک چرخ و فلک رنگارنگ
در قهقهه های بی حسابی که تنها مسببش
انحنای سبیل بقال یهودی محلمان بود
بارور شدم .
در لبخند های کودنی که به پسرک های بیقواره ی راه مدرسه
تحویل میدادم
بارور شدم
کودکم را من 18 سال است که بارور شدم
از زمانی که مادرم از من فارق شد !
شرمنده نشو... سر تو بگیر بالا ... می فهمم که بچگی کردی .. میدانم که عقد هات سر باز کرده و رو من فوران میکنه... دو سه تا دروغ و چند تا تهمت که چیزی تیست .. آدمی دیگه ... اشکال نداره .. مگه بیشتر از 100بار منو پیچوندی ؟ا ون روز که پای چشمم بادمجون کاشتی یادت می اید ؟ می دانم حتما عصابت خورد بود دیگه ...و یا اون روز که با اون خانوم خشکله داشتی دست میدادی و نیشت تا بنا گوش باز بود حتما داشتی بهش می گفتی که چقدر از داشتن من خوشحالی ! میدانم بابا .. سخت نگیر .. سر تو بگیر بالا .. من خوب میتوانم تصور کنم که اون همکار توپول مپولت واسه چی آمده بود خانه ات.. شما داشتید بر سر انرژی هستی بحث میکردید... منم بهت حق میدم. حق مسلم ماست.
می فهمم . درکت میکنم. بهت حق میدم . سرتو بگیر بالا لعنتی و ببین که دیگه پیشت نیستم..