شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

صدای بال مگسی می آید...

 

 

ظاهرم همچون  بطنم آرامشش را از دست می دهد . برای خودم هستم  گریه ای در کار نیست .دیگر رسوایی هم معنایی ندارد . درون این جریان که شتابان میرود (به کدام سو ؟ نمیدانم ) ،  در این دانشگاه که  بوی خشک نشده ی رنگ دیوارش  آب دماغم را سرازیر میکند . چه میکنم ؟  خودم نیستم. خود  سرگردانم  نیستم. چه بر من میگذرد که این چنین چرند می بافم و می نویسم . کاش همه چیز را می توانستم در دستم بگیرم و خرد کنم. چه قدر ضعیف  و تا چه حد بی تاب ... !

موهایم روی شقیقه های دردناکم بازی میکند . می گذارم رها باشند . همان بس که من اسیرم . کلافگی هایم را هم کلافه کرده ام .

از هر چه که به من بنده شده است بیزارم. حتی از تو  مهربان چشم  ذغالی ....

من را به حال خود رهایم کن می خواهم اندکی در خود بمیرم .

صدای بال مگسی می آید...

چه زمانی ؟

چه زمانی ؟

وقتی که نی گل میدهد ؟  

و یا وقتی که گل نی می دهد ؟

 ویا وقتی که هیچ وقت نیست ؟  

مرابگو

 

 شب است و از نیمه گذشته ایم  .

 نمی دانم کدام را باید پاسخ دهم .. جوابت را یا سوالم را ؟

 

مرا بگو

 زود یعنی چه ؟

وقتی که دیر نیست ؟

مرا بگو !

میم +الف = ما

میم +الف = ما

 تو میخوای میم باشی یا الف ... ؟

..  گولتو نمی خورم جز من چیزی در تو نیست .....

حکایت من و تو .....

 فکر کن چقدر عصابم خورد شد وقتی نصفه شب تو خانه راه افتادم دنبال یه چیزی که  ته این شکم وامونده رو بگیره ..

یک مشت آجیل کرم خورده  گیرم آمد ...

حکایت من و تو ..... 

خوب بخوابی گندبک

چشم هاتو بستی. سایه ات با صدای نفسهات تکون می خوره !  . نمی دانم خوابی یا خودتو زدی به خواب ! برایم فرقی نمی کند .

ژ من می گویمت ....

 می خوام بالا بیارم ولی چیزی ته معده ام نیست .....

 می دانم شعورم به دستهات نمیرسه . اما عرق تنم هم بوی محبت میده !

خوب بخوابی گندبک

قصدو غرضی ندارم..اما مرض ... ؟ نمی دانم شاید

آتش

عنصرم آتش است می سوزانمت و خاکستر میکنم

. منتظر نباش  خنکت ...نمی کنم...  

گذشت ان روز ها که همه چی ختم میشد به دل و تنگی

هنوز که هنوز قدم انقدری نشده که بتوانم یه بچه گنده ای مثل ترا  بغل کنم .و براش پیش پیش کنم تا بخوابه !

مهم نیست ! همه چی  رو بدست طبیعت سپردم . تنها کاری که میکنم اینه که تهی می شوم تا بشنوم ! صامت و ساکن ! اینجوری  صداها ی زیادی را جذب میکنم .

گذشت ان روز ها که همه چی ختم میشد به دل و تنگی ! ما هم گذشتیم ...

 

 

کاش می دانستم این دنیا دست کیست ؟ !  آن وقت می توانستم  دوای دل دردم را ازو بگیرم . کم حوصله ام میدانی چرا ؟ زیرا که نه حرفی دارم  و نه علاقه ای  ولی با این حال پر چانه ی عالمم !

 

دریایم اگر شدی بیا !

 من آنی نیستم که به یک جرعه تن دهم .دریایم اگر شدی بیا !