شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

شباهنگ

این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان می آورد ....فسانه نمی گویم

سیب زمینی ها !

سلام!
امروز دوست داشتم تمام سیب زمینی های دنیا رو قربونی نفسهات کنم . و تو را می توانم تصور کنم وقتی که  با لذت به صدای فریاد انها توی ماهیتابه گوش میدی  و مثل یک  بچه بی تان  به خاک سپردن آنهایی ولی  لنگ دراز من  هیچ فکر کردی سیبزمینی ها چه گناهی کردند که زنده بگور بشوند ؟ ـ و تو با چه لذتی به قتل آن ها زیر دندانهایت اصرار میکنی ـ تمام سیب زمینی های دنیا فدای لحظه های ارا مشت بابای من  !

پ.ن  این بابا با همه ی بابا های دیگه فرق میکنه . این بابا ی من از من کوچک تره و منم که جودی دخترش هستم از اون بزرگترم.  گاهی من مامان بابام هستم. و لی فعلا که فقط مثل یک جودی دنبال بابا لنگ درازم  میگردم .
 

من هنوز یک بچه ام !

من هنوز یک بچه ام سا ده ی ساده
همه ی دنیا سوار و من پیاده
همه رفتنو به منزلی رسیدن
تنها من موندمو  من موندمو جاده !
چه باید کرد ؟
ه باید گفت ؟
چه باید دید ؟ چه باید دید ؟

برای بابا لنگ دراز خودم !

با همه بی سر سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام

راه های را اشتیاق غمگین پیموده شدن در هم میپیچاند و اینگونه جاده ها  در هم گره می خورد و پیچ ها را تمامی نیست . نقطه ی شروع راهمان بر روی هفدهمین خم به هم رسیده . از ان پس خمها به درک مشترکی رسیدند که به موازات هم تا  نمیدانم کجا پیش خواند رفت

یک جوک !

ه ه ه ه ه ه
می خوام یک جوک تعریف کنم . خودم که خیلی باهاش کیف کردم 
یک روز از یک همشهریه... میپرسن شماره ی موبایلت چنده ؟ میگه :
صفر نهصد سیزده  چهارصد و پنج و دویست و شش زانتیا !

صدای دوست میاید به گوش دوست

گوش کن !
صدای دوست می اید به گوش دوست !

آ قربون دوست ...
نمیدانم ماه سال قرن هزاره ی چندمی است که تو مرا ساکن شدی و من ترا به یکباره بالغ!‌
نمیدانم  ولی گاهی حضور نمناکی  ریسمان های حضورم را محکم میکند  و تو در مسکن من در گرما ی نابا وری هایم برای با لگد هایت اواز میخوانی .
بخوان مادرم بابا ~!

مادرم سارا

سارا سارا
روس همه ی نامردی های زمانه را تو با مهرت  کم کردی! و من مبحوت یک پر محبت توام
اسارتت می کاهدم که تو اسیر محبتت هستی .و دلت درگیر بخشندگی هایت !و من ترا  تنها برای دستهایت دوست دارم
سارا من را که به مثل اگر هایت کودن را ه میبرم موقف کن . از من فاصله بگیر بلاهایم را سپر نباش  دلم چرکین است از همه ی سالهایی که تو مدفن دردهایم بودی!
سارا سا را سارا! سارایم کوچه باغ های چایخانه چایقوز آباد  همه بوی ترا می دهد و هنگامی که من قلم به دست میگیرم کلماتم مست دستهای توست
فکرم در سایه ات که سایه ام است و هر دو سایبانم هستید آرام میگیرد
مادرم سارا !


این متن    را شاید نفهمید که چرا نوشتم . ولی برای یکی از  دوستای مدرسه ام است که این روز ها حال و هوای بدی داره براش دعا کنید.

برای تو ستاره !

دیرزو داداشی که آمد به خواهرش سر بزنه یاد بچگی هاش کرد. همون زمانی که من از سر کولش بالا می رفتم و  بیچاره دلش نمی امد من را به قول خودش دک کنه!
دیشب که پیشم بود یهو بی اراده شروع کردیم به بازی کردن تو خونه دنبالم کردو به یاد ایام نچندان دورمون یک اردنگی نثارم کرد و یادگار برام یک دست آش و لاش گذاشت!
فدا ی اون روح شیطونت بشم من که اینقدر بازیگوش! الان یکی از انگشتام در  رفته  البته نمی دانم کجارفته ! 
حاضرم پام بشکنه ولی یک دفعه دیگه مثل بچگی ازت خر سواری بگیرم داداشی! یادته روی شونه هات  ( که من فکر میکردم بالا تر از اون هیچ جایی نیست)  که من همیشه موقع دلتنگی روی انها سوار بودم بشینم و تو دوباره پرتم کنی وسط رخت خوابم و بگی بخواب وگرنه میخورمت ! 
گل برادرم  جای خالی شونه هات بد جوری تو این روز های دلتنگی حس میشه!

همه ی خوشبختی هام فدای خوشبختی های تو عزیزترینم

دیشب خوابتو دیدم

پریشب خواب دیدم. خواب ترا ! و اینقدر مهربون تو خوابم قدم زدی که من باورم نشد  تو  را تا حالا ندیدم !

منو و قهوه!

سلام
امروز شنبه است و چند روز از اون روز گذشته! من هنوز مات و مبحوتم که چطور یک لیوان قهوه میتوانه  مردانگی رو  زیر سوال ببره ! عزیز کجای رابطه ی ما مثل بقیه بوده که این قسمتش بخواد مثل بقیه باشه! بگذریم امیدوارم که از دست من که غرور تو بی فکر زیر پا گذاشتم ناراحت نباشی ولی حس میکنم که هستی!!!!!
کی حرف دارم برات ولی نیستی که بشنوی!

دالی موشه !