-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:11
بادرونی که برونش جداری است شیشه ای تا تمام بطنم را و نوسان شریان هایم را ببینی در برابرت می ایستم و می اندیشم که تو با آن زره که به تن کرده ای خود مهربانت هستی یا دیگری ؟ ولی رنگ آن چشم ها ی اشنا که حتی در زیرسایه ی کلاهخودت هم باز می شناسمش بر انم میدارد که دوستت بدارم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:09
دلتنگ دیدنت نیستم.گاه شوق دیدنت میآید و بی محلی کوچکی که میبیند میرود. هوای با تو بودن درون اتاقی حبس شده است و فقط گاهی که میروم به آن چهاردیواری گریزی میزنم به تو و برای آنکه دوباره تکرار نشوی اتاقم رابا تو تنها میگذارم. اتاقی که هوای با تو بودن درونش تبدیل شده به یک عادت و دیگر مهری نیست که بخواهد آب و هوایی داشته...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:08
دوستم نمیداری دوست من ! رنجم میدهد. حال که من یک صدا توام کوک نیستی و مخالف میزنی . چشم های مهربانیت راباز کن و ببین : من خود را به زمینت میکوبم و در برت رشته رشته میکنم هر آنچه را که رازی است و می سوزم و میسازم تا در تاریکی ام نبینی . وتو ! وتو هزار ها افسوس مرا در غرور پوشالی ات له میکنی و با دستمالی که بوی تمسخر...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:07
بادکنک من ! آنقدر ستایش هایم را در تو دمیدم که باد کردی و ترکیدی. حال هزار تکه ات را جشن میگیرم.بیاد نمیآوری که در به هر کس و ناکسی بستم تا تو همه کسم باشی ولی آنگاه تو هر شب که در برت گرفتم بوی هرزگی هایت را ارمغان آوردی به خاطر نسپردی آن شب سپرده به تو منم! حمالزاده ی کودکانت کسی که نجابتش را ارزانی هستی کپک زده ات...
-
میخ صلیبت
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:06
با قامت بلند فریاد می گویمت : اینگ منم میخ صلیبت که بر تو فرو آمده است تا مصیبتهای آدمی را پایانی بخشی. مجری نمایشنامه ی تو ام ای مصلوب . بر تو ارزانی میدارم درد هایم را و جسمت را به صلیبت میکشانم و تمام درد های گذشتگان در من خلاصه میشود و بر تو سوار!
-
همین جوری
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 16:48
سلامم را تو پاسخ گوی سرها در گریبان است! سسسسسسسسسسسسسسلام یه نفس عمیق! آخیش هیچی وبلاگ خودم نمیشه ساکت آرام بدون دغدغه ! جای همتون سبز رفته بودم یک سفر کوچلو! آن جایی که بودم درخت پرتقال داشت منم که حساس آفتادم به جون درخت زبان بسته ! کلی بادرخت حرف زدم یک حرفهایی هست که فقط میشه به یک درخت گفت ! درسته زبون بسته است...
-
.......!
شنبه 3 بهمنماه سال 1383 16:35
تو بالا رفتی و خدا شدی ! من پایین آمدم و بنده شدم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1383 20:10
این جا که منم نیش مار نوشابه ی گل ارمغان میآورد !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1383 12:28
سلام دوست جونا پیشنهاد میکنم کتاب حود مقدس شما رابخوانید خود مقدس شما نویسنده : دکتر دبلیو وین دایر
-
برو................
یکشنبه 17 آبانماه سال 1383 16:44
میدانم که رها شدن دلنشین نشین است و اگرچه رها کردن دل را تنگ میکند اما ..............برو. آن هنگام که آسمان را لمس کردی؛ صدای باد را شنیدی ؛ تک تک رنگهای رنگین کمان را چشیدی و حتی خورشید را ملاقات کردی و به سعادت رسیدی پایین را می نگری و منه خیره به تو را می بنی و میگویی این کدامین بنده ی رستگار خداست؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبانماه سال 1383 16:33
اگرنبودش با من میلی چرا سبوی من را بشکست لیلی ؟
-
برای مسافر کوچلوی خودم
پنجشنبه 14 آبانماه سال 1383 14:37
عزیز قشنگم سلام فرزانه ! آدما آمدن که برن... آمدن که به حایی که باید برسند تو هم باید بری... درسته حتی فکر دور بودن تو دیوانه ام میکند لیک تورا بیشتر آز ان دوست میدادم که بخواهم پرهایت را بچینم که تنها مال من باشی... بیشتر دوست میدارم که برای خودت باشی تا در کنار من باشی... چمدانت را با خوشحالی ببند و نگران نبودنت...
-
..............؟
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 14:42
angah ke raftanat ra be cheshm didam amma amma shenidam sedaye amadanat ra ke navazesh dad tamam E ravanam . shad shodam amma ghamgin ke chera ingoone be bazi gerefte yi in del E mehr E asil nadideye mara ke taghat E hatta tekani ra nadarad . nemidanam be to rooy avardan ra mehr kard ya bi mehri ? man sar gardan E...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 آبانماه سال 1383 13:27
دوستان این شما و این هم پدیده ای به نام فرزانه !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبانماه سال 1383 17:01
شد به غمت خانه ی سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم
-
من کی ام ؟
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 09:50
من کی ام ؟ این تفاله ی مست وملول بی خانه و یا آن خورده روحی رنجور که هر روز کسی شرافت له شده اش را کتک میزند ؟ از تو ای کودک کودن کاهگلی خسته ام .. در گیرو دار هستی ام که به یکباره ریش هایت را رها میکنم با سقوطم همسیرمو در این راه روحم در تلاطم برای رهایی از کالبدم است . روح من باید برو و در یک شتر حلول کند و جسم هم...
-
من...
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 09:49
کودکم و کودن راه میروم و بودنم بوی کاهگل میدهد
-
مرا عهدی است...
یکشنبه 3 آبانماه سال 1383 09:48
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم فقط میدانم که آنقدر نگاهش خسته است و ناراحت که جایی نمی مونه واسه توقع های ساده ی من....رو دوش کوچکش آنقدر بار هست که دیگه جایی برای حرف های من نمیمونه..فقط میتوانم از دور شاهد دور بودنش باشم ! همین ... میس÷ورمش به خدا .... فقط به خدا...
-
تولدش مبارک
شنبه 2 آبانماه سال 1383 10:06
امروز روز تولد مامانیمه ! روز تولد یک انسان بزرگ کسی که تمام عمرم فقط میتوانم مدیون مهرش باشم..خدا سایشو از سر من کم نکنه! الهی من قربونش بشم.....خاک ÷اشم...! از همین جا دستاشو میبوسم.....خدایا به من قدرت بده که بتوان گوشه ای از بزرگیهاشو جبران کنم. خوشحالم که روزی مادر میشم. ! شاید بتوانم تمام اون لطف هایی که مادرم...
-
سرگیحه!
شنبه 2 آبانماه سال 1383 10:05
در انتهای خودم ایستاده ام .. بی انکه قدم بگذارم به انتها رسیدم..شکی نیست که بعد از هیجده دور چرخیدن سرگیجه امان از کفم به در برده است و تاب و توان "بودن " به انتهای خود رسیده است 18 سال است که حف میزنید و می بافید و ÷نبه میکنید و دوباره ها میبافید حوصله ام سر رفته است و از درونم بیرون میرزد و اجاق حرفهایتان را به...
-
منم میخ صلیبت!
شنبه 2 آبانماه سال 1383 09:40
با قامت بلند فریاد میگویمت : اینک منم میخ صلیبت که بر تو فرو آمده است تا مصیبت های آدمی را ÷ایانی بخشی! مجری نمایشنامه ی تو ام ای مصلوب .بر تو ارزانی میدارم دردهایم را و جسمت را به صلیبت میکشانم وتمام دردهای گذشتگان در من خلاصه میشود و بر تو سوار ! چه آسان میخری ! مرداد83
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبانماه سال 1383 09:39
باز کرد آغوشش را سکوت و لبهایم را سخت به خود گرفت و محکوم کرد به نشنیدن مرا و برایم بارها و بارها سرود تو تنها نیستی بلکه تنهایی با توست و من باور کردم که هیچ کس با خویش تنها نیست خرداد 83
-
سلامی دوباره
شنبه 2 آبانماه سال 1383 09:38
سلام... بعد از مدتها فرصتی شد که چند خطی بنویسم. حال و هوام با روز های قبل فرق کرده .... دوستم که تمام نوشته های این وبلاگ برای اون بود(فرزانه) رفته هند!! و حس و حال من را هم با خودش برده....... ممنونم که با این که می دانستید من وبلاگم متن جدید نداره سر زدید. از روی همتون شرمنده ام. بخصوص مجید آقای عزیز که همیشه در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 16:37
به جای آنکه به تاریکی لعنت بفرستی شمعی روشن کن !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 16:35
برایم میل زدید که دعایم کن ! میدانم که به دعای سوسک سیاه باران نمیبارد ولی میخواهم که کاری کنم و بهتر از هر کسی میدانید که جز دعا کردن های مکرر از وجود حقیرم هیچ ساخته نیست . پس دستهایم را به هم پیوند میزنم و دعا میکنم برای خاک برا یخون و برای آزادی !!!!!! " در ها آنقدر بزنید تا باز شوند " سیاهکل * * * ابرکی اینجا...
-
امشب
یکشنبه 25 آبانماه سال 1382 00:40
سلام امشب شب است و من این مهم را تازه بعد قرن ها فاصله فهمیدم. فاصله ها امشب سخت آزرده ام میکند و من میدانم که این فاصله ها رسم ماست . امشب به خوبی میتوانم زندگی احمقانه ام را ببینم. امشب میخوام لباس روح به تن کنم و میدانم که روحم را آشنایی نیست با این همه فاصله ! دوای این دوری چیه ؟ آیا مهمه که این همه دیوار به...
-
یک دلتنگ کوچلو
شنبه 26 مهرماه سال 1382 14:44
گاهی میخوام دلمو بر دارم و برم پشت دلتنگی هام اردو بزنم ! نمی دانم چرا دلتنگ تو شدن واسم شده یک نیاز ؟ کوچلو که بودم همه را توی دلتنگی هام سهیم می کردم دلی این فرق میکنه !!!!! دلتنگی تو فقط ماله خودمه !! دوست دارم وقتی دلم تنگ میشه آسمونم بباره ولی این جا اینقدر گرم و خشک که شنیدن اسم باران یک خاطره است شباهنگ یک...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مهرماه سال 1382 12:28
در ان سیه فام که تنها دلبستگی ما بی تفاوتی واژه هاست چگونه نان را از هر طرف بخوانی نان است ؟
-
دختری....
شنبه 26 مهرماه سال 1382 12:27
دختری با سکوت مرگبارش در انتهای زمانه ایستاده است در یاس الود ترین فصل ها در کنار گلهای بابونه به اواز تنها قناری فصل دل سپردم تا در بهار دیگر او را همراهی کنم و تو در غم نان فردا تمام اوازهایت را از یاد بردی من در تابوت زار این همه بی پناهی به ۳/۱ قارقار کلاغ قانعم و در بغض الود ترین ساعات مرگبار این شب من مست خواب...
-
من پول ندارم و پوتین مخوام !
شنبه 26 مهرماه سال 1382 09:11
یک پوتین خوشگل تو گیشا دیدم. الان پول ندارم بگیرم ول پوتین می خواممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم اخ یادش بخیر ! یک خاطره تعریف کنم. ( جای شاهین خالی که عاشق خاطره نویسی بود ) سال سوم دبیرستان بودم. میدانید که یک دختر که مثل من به قول معلم ها آتیش پاره باشه سال سوم دبیرستان را خیلی خطری رد میکنه. اخه سال آخره...