-
سیب زمینی ها !
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:59
سلام! امروز دوست داشتم تمام سیب زمینی های دنیا رو قربونی نفسهات کنم . و تو را می توانم تصور کنم وقتی که با لذت به صدای فریاد انها توی ماهیتابه گوش میدی و مثل یک بچه بی تان به خاک سپردن آنهایی ولی لنگ دراز من هیچ فکر کردی سیبزمینی ها چه گناهی کردند که زنده بگور بشوند ؟ ـ و تو با چه لذتی به قتل آن ها زیر دندانهایت اصرار...
-
من هنوز یک بچه ام !
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:52
من هنوز یک بچه ام سا ده ی ساده همه ی دنیا سوار و من پیاده همه رفتنو به منزلی رسیدن تنها من موندمو من موندمو جاده ! چه باید کرد ؟ ه باید گفت ؟ چه باید دید ؟ چه باید دید ؟
-
برای بابا لنگ دراز خودم !
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:46
با همه بی سر سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام راه های را اشتیاق غمگین پیموده شدن در هم میپیچاند و اینگونه جاده ها در هم گره می خورد و پیچ ها را تمامی نیست . نقطه ی شروع راهمان بر روی هفدهمین خم به هم رسیده . از ان پس خمها به درک مشترکی رسیدند که به موازات هم تا نمیدانم کجا پیش خواند رفت
-
یک جوک !
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:39
ه ه ه ه ه ه می خوام یک جوک تعریف کنم . خودم که خیلی باهاش کیف کردم یک روز از یک همشهریه... میپرسن شماره ی موبایلت چنده ؟ میگه : صفر نهصد سیزده چهارصد و پنج و دویست و شش زانتیا !
-
صدای دوست میاید به گوش دوست
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:36
گوش کن ! صدای دوست می اید به گوش دوست ! آ قربون دوست ... نمیدانم ماه سال قرن هزاره ی چندمی است که تو مرا ساکن شدی و من ترا به یکباره بالغ! نمیدانم ولی گاهی حضور نمناکی ریسمان های حضورم را محکم میکند و تو در مسکن من در گرما ی نابا وری هایم برای با لگد هایت اواز میخوانی . بخوان مادرم بابا ~!
-
مادرم سارا
شنبه 26 مهرماه سال 1382 08:31
سارا سارا روس همه ی نامردی های زمانه را تو با مهرت کم کردی! و من مبحوت یک پر محبت توام اسارتت می کاهدم که تو اسیر محبتت هستی .و دلت درگیر بخشندگی هایت !و من ترا تنها برای دستهایت دوست دارم سارا من را که به مثل اگر هایت کودن را ه میبرم موقف کن . از من فاصله بگیر بلاهایم را سپر نباش دلم چرکین است از همه ی سالهایی که تو...
-
برای تو ستاره !
شنبه 19 مهرماه سال 1382 12:47
دیرزو داداشی که آمد به خواهرش سر بزنه یاد بچگی هاش کرد. همون زمانی که من از سر کولش بالا می رفتم و بیچاره دلش نمی امد من را به قول خودش دک کنه! دیشب که پیشم بود یهو بی اراده شروع کردیم به بازی کردن تو خونه دنبالم کردو به یاد ایام نچندان دورمون یک اردنگی نثارم کرد و یادگار برام یک دست آش و لاش گذاشت! فدا ی اون روح...
-
دیشب خوابتو دیدم
شنبه 19 مهرماه سال 1382 12:36
پریشب خواب دیدم. خواب ترا ! و اینقدر مهربون تو خوابم قدم زدی که من باورم نشد تو را تا حالا ندیدم !
-
منو و قهوه!
شنبه 19 مهرماه سال 1382 12:34
سلام امروز شنبه است و چند روز از اون روز گذشته! من هنوز مات و مبحوتم که چطور یک لیوان قهوه میتوانه مردانگی رو زیر سوال ببره ! عزیز کجای رابطه ی ما مثل بقیه بوده که این قسمتش بخواد مثل بقیه باشه! بگذریم امیدوارم که از دست من که غرور تو بی فکر زیر پا گذاشتم ناراحت نباشی ولی حس میکنم که هستی!!!!! کی حرف دارم برات ولی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهرماه سال 1382 16:03
دالی موشه !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهرماه سال 1382 16:02
می خوام همین جا ازت تشکر کنم مجید . لوگوی به این قشنگی کی دیده کی دیده ؟ ممنونم خیلی شرمنده کردی برادر ! یا علی علی همیشه یارت
-
!!!!!
شنبه 12 مهرماه سال 1382 15:58
~به واقعیت ما زنده ایم با واقعیت ~
-
یاوه سرایی های شهره و شبا !
شنبه 12 مهرماه سال 1382 15:51
سلام پشمالو جان شست پا تو گذاشتی تو ی این دنیای نامرد ای مرد ! زیستن ترا به خود می خواند پس تو هم با او بخوان لالایی را که مادرت شبها برای تو میخواند شباهنگ می فرماید : ما به هم محتاجیم . مثه یک دونه به خاک ! مثه گندم به زمین! خوش گلدیم آقا ! تا باشه به اومدن و نرفتن ! تولدت مبارک شهره ! سلام گلی ! شباهنگم . امروز...
-
تولدت مبارک !
شنبه 12 مهرماه سال 1382 15:40
تولدت مبارک !
-
حافظا!
شنبه 12 مهرماه سال 1382 15:39
یا رب از دل ما چه خبر دارد یار که رخش را به نگار دگری میبخشد این شعر خودمه ها خیالات باطل نکنید !
-
مرا نترسان !
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 15:58
تو چون همیشه این بغض های پاره پاره را زیر پا له میکنی و دستهایت چه سنگین بر صورت درد هایم فرود می آید من را از فاجعه نترسان فاجعه رخ داده است و ما در نوسان بعد فاجعه شناوریم . آنچه بود از سرگذشت و حال تو مرا با گذشته ها مترسان . گذشته هایمان در حال جاری است و همگان تاوان روز های قبل از ظهورمان را میدهیم به دنیا امدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 15:50
دل نبند به ناپایداری هایش !
-
گنگم!
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 16:59
ذهنم خال است . آنقدر خالی که از خودم غافلم .مکان و زمان را گم کرده ام . در مدرسه در خانه و در هر جا که هستم علت بودنم را نمی دانم . نمیدانم چرا و چگونه به ان مکان آمده ام ! آیا واژه ی گم شدن برای بیان حالاتم درست است ؟ شاید من در لحظه ی پیدا شدن غوطه ورم !! در حیرتم نمیدانم از نگاه توست به من یا از نگاه من است به...
-
او رفت !
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 16:58
من میشنوم فریاد های خسته ی سینه اش را که دیگر توان تحمل حجوم اکسیژن را ندارد میبینم که پلکهایش به او خیانت میکنند و در جستجوی خواب به سقوط می اندیشند میشنوم که دیگر قلبش نمیزند برای زندگی . بلکه تلاش میکند برای رسیدن به انتهای اجبار ! من رفتنش را میبینم . فرود نفسهایش را حس میکنم بالهایش برای پرواز گشوده شده است آری...
-
او هنوز دروغگوست
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 16:57
برای اولین بار پس از سالها دستان گرمش را روی گونه هایم لمس کردم . وقتی چشمهایش را دوباره یافتم وقتی دیدم وجودم از نیاز به او منبسط شده است . وقتی احساس کردم به لحظه تبلور احساساتم پا میگذارم . ان هنگامه که لبخندش لبانم را از هم گشود و غبار سالهایی که بر لبان غمزده ام نشسته بود به هوا برخاست و هنگامی که سینه اش را...
-
یک خورده نصایح عاشقانه!
چهارشنبه 2 مهرماه سال 1382 16:22
وای به روزی که چیزی حتی عشق عادتمان شود احتیاط باید کرد همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی کنیم عشق نیز! بهانه ها جای احساس عاشقانه را خوب میگیرند.از شبیه بودن بترسیم . چونکه از شباهت به تکرار میرسیم و از تکرار به عادت و از عادت به بیهودگی و از بیهودگی به خستگی ! تازگی ذات عشق است و تو باید عاشق زندگی کنی و به همین...
-
منو و دل
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1382 16:49
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم عقل و دل دین باخته ی دیوانه ی رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
-
شباهنگ !
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 15:49
راست بگو و متلاشی شو !
-
کاشکی...
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 14:26
امروز بهش گفتم کاش آنقدری که دینا رو دوست داشتی منو هم دوشت میداشتی ! می دانم که خیلی زیاده خواهم ولی خوب چه کار کنم !
-
فضولی کار بدی نیست
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 11:02
شعار این هفته ی من این است یکمی فوضولی بد نیست حالا که فضولی بد نیست میخوام تو کار این برادر مجیدمان اندکی فضولی کنم . و در باره ی وبلاگش بنویسم. اول از همه ازطرف ملت ایران از مجید به خاطر راه اندازی وبلاگ خود که همان یک نیم چه آبرویی که داشتیم را هم از بین برد و ما پاک پاک شدیم تشکر به عمل می اورم . جایزه ای که همانا...
-
جای تو تهی است
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 10:47
باد همهمه کنان چون یکه سوار آرزو هایم در کوچه پس کوچه های دل می تازد جای تو تهی است تو در انتهای چشمانت خوابیده ای و من دل نگران خاطره ی چشمانت به هر دری می کوبم بادچونان کسی که از سکوت به ستوه امده غوغایی به پا میکند و سکوت دستانت که ماه هاست حاکم شده ـ ـ به کوله بار فرا مو شی ها یم سقوط میکند دیگر یادبود دستانت...
-
صبح همه به عشق
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 10:44
سلام صبح همه به عشق ! امروز دوباره بعد مدتها نشستم پای کامپیوترم! نمی دانم چه حس غریبی که وقتی کامپیوتر نیست احساس میکنم که خیلی بی پناهم ! و وقتی هم که هست دلتنگم ! دلم برای داداشی ام خیلی تنگ میشه ! و صد البته برای تو کوچلوم ولی تو رو تو واقعیت هم میتوانم لمس کنم و لی داداشیمو فقط فقط این جا میتوانم حس کنم ! اینم یک...
-
عینک آفتابی ۱۲۰۰
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 10:43
سلام امروز دوباره بعد مدتها نشستم پای کامپیوتر دیگه روز های اخر و من کم کم باید مثل پارسال برم. برم دنبال کار خودم . البته برای دیگران خیلی خوبه چون از دست اراجیف من راحت میشوند ولی من چی ؟ من دلم میترکه از دلتنگی داداشی مو چی کار کنم ؟ من اگه واسش حرف نزنم می میرم که آخه ! بگذریم امروز صبح با شهره رفتیم پارک و کلی...
-
آینده ی من !
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 10:41
من میخوابم با رویای دیدن تو ى من تو را میبینم که از کنارم همچون باد میگذری. صدایت میکنم ولی همچنان به پیش میروی با تمام وجود می خوانمت دریغ که سالها از تو دورم . من در پشت تاریخ خاک میخورم و تو در ارزوی فردا حرکت میکنی من خوابم و تو بیدار رویای من تویی و رویای تو اینده ! در صفحات کتابم به دنبال نامی برای اینده ام ولی...
-
برای انجمنی های عزیزم!
سهشنبه 25 شهریورماه سال 1382 10:39
یاد انجمن افتادم و کلی هوای بچه ها رو کردم . چه جایی بود ! چه همه صفا و یکرنگی . نمیدانم این شاید نظر من باشه ولی من حس میکردم که یک خانه یک اشیانه واسه حرفام پیدا کردم و این بود که من اون همه حرف زدم و زدم تا آ خر همه سر به بیابون گذاشتید یاد همتون به خیر ! این شبها برای شهرزاد شهر بی ایینه مان دلتنگم و صدای باران...